ناصر ايرانپور
پس از هجمهی واپسگرايانهو شووينيستی عدەای از کنشگران اپوزيسيون ناسيوناليست و تمرکزگرا بهجنبش ملی دمکراتيک مردم کُردستان اينجا و آنجا از جمله از رهبران جان باختهی کُردستان، دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، نقل قولهايی آوردهمیشوند، مبنی بر اينکهکُردها از هر ايرانی ايرانیترند و يا ما بههيچ کسی اجازهنمیدهيم خود را ايرانیتر از ما بداند. اين دو گزاره مورد خشنودی و سوءاستفاده ابزاری ناسيوناليستهای ايرانی و اين اواخر مورد ملامت برخی از کنشگران کُردستانی کهبهتدريج دارند از ايران دل میکنند و افقی صرفا کُردستانی و استقلال طلبانهپيدا میکنند، میباشد. پرسشهايی کهمورد کاوش اين جستار کوتاه هستند عبارتند از: اين دو نقل قول کليدی در چه بستر و به چه مفهومی بکار رفتهاند؟ بار حقوقی و سياسی و تبارشناسی اين گفتهها کدام است؟ آيا راويان اين نقلقولها اهداف يکسانی را با طرح آنها دنبال میکنند؟
من چند باری در فرصتهای متفاوت سر اين موضوع بحثهايی داشتهام. اينجا تأکيدی دوباره بر آنها را، البته مجملوار و جمعبندی شده، در پرتو بحثهای اخير ضروری تشخيص دادم.
سهدستهی متفاوت به اين نقلقولها استناد میکنند:
١ــ طرفداران پروژهی نافرجام دولت ملت ايران؛ که از آن نفی حق تعيين سرنوشت کُردستان را استنباط و با آن آسيميلاسيون آن در ملت ايران را توجيهشرعی میکنند. بخشأ نيز میخواهند تعارض تصنعی بين آنچهرهبران نامبرده گفتهاند و آنچه احزاب دمکرات و کومله میگويند، کشف کنند.
٢ــ جانبداران استقلال کُردستان که اين دو جمله برايشان تأسفبار است، به آنها ملامت وار اشاره دارند. آنها از اين دو جمله نفی هويت و کيان کُردی را استنباط میکنند.
٣ــ همچنين طرفداران جنبش کنونی کُردستان ايران؛ که با آن بهواقعيت تبعيض بر بخشی از ايرانيان اصيل اشاره میکنند. اين دسته میگويد کهبافت جامعهی ايران بهلحاظ ملی اتنيکی متنوع است، اما اين تنوع بازتابی در نظام سياسی ساده و بسيط آن نداشتهاست و تلاش آنها معطوف بهبازگرداندن اين تنوع بهنظام سياسی تک محوری و غيرپلوراليستی ايران است.
از نظر من آنجا که از سوی کنشگر ُ کُرد گفته میشود که کُرد ايرانی تر از هر ايرانی هست بار تباری مسأله مورد نظر است و نه حقوقی . ايرانی بودن کُردها بهلحاظ تباری غيرقابل انکار است. مقصود از ايران نهصرفأ مناطق مرکزی ايران و نهحتی چهارچوب جغرافيايی کنونی ايران است. ايران بهتعبير \'مدرن\' و اروپايی آن يک \'ملت\' نيست، يک تمدن مرکب و غنی است و اشارهی مورد نظر نه به اين ملت ناموجود، بلکه به اين تمدن است. محرز است که تمام مردم ايرانی تبار الزامأ در ايران زندگی نمیکنند. بدين تعبير افغانها و تاجيکها کمتر از ايرانی ها ايرانی نيستند. اين امر برای کُردستان عراق و ترکيه و سوريه نيز صدق میکند. لذا هرگاه که از سوی کنشگران ُ کُرد از ايرانی بودن کردها سخن گفتهمیشود، مقصود اشاره به اين تبار مشترک است و نه التزام بهتابعيت کشور مشخصی بهنام ايران. مقصود اين است که بخشی از تمدن و فرهنگ ايرانی حاصل همت و تلاش ُ کُردهاست. و اگر از ُ کُردهای ايرانی تبار سخن در ميان است، منظور همچنين کُردهايی است که اکنون فراسوی مرزهای ايران زندگی میکنند. نهجوهر ايرانی محدود بهايران کنونی است و نه ُ کُرد در کُردستان ايران خلاصه میشود. کُردهای ايران احساس نزديکی عميقی بهبخشهای ديگر کُردستان دارند. بهقولی قلبشان با آنها میطپد.
آنگاه که اوجلان در آفريقا دستگير میشود، کُردستان ايران قبل از هر جايی آبستن حوادث میشود. حتی زندهياد داريوش فروهر تدارک تظاهرات بزرگی را در تهران میبيند که البته جلو آن گرفتهمیشود. آنگاه کهدر پارلمان عراق در بغداد قانون اساسی فدرال برای عراق امضا میشود، ابتدا و بهويژهدر مهاباد مردم با پرچم کُردستان بهخيابانها میريزند و ندای حقطلبی سر میدهند. آنجاست که کُرد بهمثابهی يک ملت، يک ملت هوشيار و حساس و سياسی خودنمايی میکند. هر گاه يک پان ايرانيست از ايران سخن میگويد، مقصودش مرز و بوم و خاک است. هر گاه يک کُرد از ايران سخن میگويد مقصودش يک تمدن ديرپا، يک فرهنگ بزرگ است کهمرز و بومی نمیشناسد. عجيب میشود کُرد برايش مرزهايی که به قيمت پارهپارهشدن کُردستان و بیحقوقی آن برقرار شده به رسميت بشناسد و يا مقدس شمارد! نخير، مقصود نخبگان کُرد از ايران و ايرانی همه چيز بودهاست جز تابعيت و مرزهای کشور شاهنشاهی و جمهوری اسلامیايران. باری، دوباره تأکيد میشود؛ ايران قبل از اينکه يک پيکرهی سياسی باشد، يک تمدن است، يک ميراث و گنجينهی فرهنگی است. و اين تمدن و گنجينه منتسب به خلق و اجتماع زبانی معينی نيست. اينجاست کهگزارهی ايرانی تربودن کُردها بهمفهوم ژرفتربودن اصالت و ريشهی ايرانی کُردها درست است. به هر حال تاريخ به ما میگويد کهمادها کُرد بودهاند، ساسانيان کُرد بودهاند و غيره. و اشارهی نخبگان کُرد به ايرانی بودن کُردها از جمله به همين تاريخ است. اما آنجا کهسخن از اين است که به هيچ کسی اجازه نمیدهيم کهخود را ايرانی تر از ما بداند بار حقوقی و سياسی موضوع نشانه رفتهاست. مقصود اين است که در ارتباط با پیريزی نظام سياسی ايران، تعريف مفاهيم و هژمونی سياسی و فکری در ارتباط با تعريف و تبيين آنها حق ويژهای در ايران برای کسی قائل نيستيم. اين صد البتهمشمول مقولات حق تعيين سرنوشت و جدايی از ايران نيز میشود. اگر کسی بيايد با ابزار حفظ تماميت ارضی و مقابله با تجزيهطلبی با من روبرو شود، اين نشان از اين دارد که وی حقيقتأ حق صاحب خانگی بيشتری برای خود قائل است و طبيعتأ از همين جايگاه به دفاع از آن برمیخيزد، آن هم بهقيمت قلع و قمع من ايرانی. و اين بدين معنی است که وی خود را ايرانی تر (يعنی شهروند ايرانی با حقوق و رسالت بيشتر) از من ُ کُرد میداند.
مقصود آنها از مشاع و تقسيم ناپذيربودن ايران نيز اين است که به من کُرد بگويند: تو حق جدايی نداری، چون ايران ملک انحصاری من است. پاسخ کُرد هم به آنها هميشه اين بوده: اولأ اينکه من در ايران میمانم يا نه به تصميم بلاواسطهی خودم ارتباط دارد. و دومأ اين تصميم من تابع موقعيت سياسی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی خواهد بود کهدر نظام سياسی و فکری مورد نظر شما خواهم داشت . سومأ من تاکنون چهار شاهی برای امر و نهی شما ارزش قائل نبودهام که امروزش قائل باشم. اگر میگويم در ايران میمانم، با درکی است که از شرايط و مصالحم دارم. چهارمأ از همين الآن به شما وعده میدهم در ايران نخواهم ماند، چنانچه همچنان حقوقم بهمثابهی يک ملت تحت عناوين و ترفندهای شووينيستی پايمال و انکار شود و پنجمأ همهی اينها را میگويم با وصف اينکهخود را کمتر از شما ايرانی نمیدانم. اکنون نيز به آنها میگوئيم: بهقول خودتان تاکنون حرف احزاب کُردی را جدی نگرفتهايد ! بهشمای سوپرناسيوناليست توصيهمیکنم همچنان جدی نگيريد، همچنان کُرد را قوم بناميد، هر چند کهمیدانيد کهنخبهی کُرد کاربرد اين واژه را توهين به خود محسوب میکند، همچنين بر طبل تهديد و تمرکزگرايی بکوبيد، بهمن حق ندهيد کهدر صورت کشتار مردمم توسط جمهوری اسلامی از مجامع بينالمللی طلب کمک کنم!! فردا خواهيد ديد کهنتيجهی اين انکارها و اهانتها و اين امر و نهیها چهخواهد بود.
بهبحث خودمان برگرديم: دفاع از تماميت ارضی و متهم کُردن ديگران بهتجزيهطلبی همچنين حکايت از روابط و مناسبات نابرابر، هم در جامعهی ايران و هم در ذهن و روان و رفتار کسانی دارد که رسالت خود را در دفاع از اين تماميت خاک در مقابل مردمی میدانند کهدر آن زندگی میکنند. بهقول دوستی جدی جدی به آنها القا شدهاست که محق و مکلف و قادرند در برابر و به قيمت سرکوب بخشی از مردم ايران کنونی از ايران فردا دفاع کنند! اين فرهنگ و اخلاق نهادينه در ذهن و رفتار و روان آنها قبل از اينکه در مواضعشان جلوه يابد، در لحن منبرگونه و خودمحورانه و هژمونيستی و برتری طلبانهی آنها قابل سمع و رؤيت است. اينان کهدر جايگاه بیرمق اپوزيسيونی خود حداکثر حق خودگردانی محلی (!) برای من قائل هستند و با هر چيزی ماورای آن بهنام دفاع از تماميت ارضی وطن خود (!) مقابلهی هيستريک و حتی ميليتاريستی میکنند و تورم وار از\'ملت ايران\' سخن میرانند، نمیتوانند بهنقل قولهای مورد اشاره استناد کنند و مورد پوزخند قرار نگيرند، چه که دکتر قاسملو جزو نخستين کسانی است کهبهپروژهی ملت سازی تبعيض گرايانه و تصنعی و محصول غيرطبيعی و مجعول و ناموزون آن بهنام ملت ايران اشاره داشته است و با آن بهمقابله برخاستهاست.
بهويژهمقصود وی از ايرانیتر بودن بههيچ وجه اين نبوده که حال که چنين است کُرد حق جدايی از ايران و علیالخصوص حق خودمديريتی سياسی در منطقهی خود و مشارکت فردی و جمعی در دولت مرکزی را ندارد. خوب بهياد دارم که وی در پاسخ پرسشی که در ارتباط با تجزيهطلبی ُ کُردها از وی میکنند، میگويد که اولأ اين حقيقت ندارد (ما حزب دمکرات کُردستان ايران هستيم و برنامهی حزب ما \'دمکراسی برای ايران و خودمختاری برای کُردستان\' است)، دومأ اگر حقيقت داشتهباشد، اين \'الحاق (وحدت دوبارهی کُردستان) است و نه تجزيه. وی میخواهد به طرف مقابل بگويد که تو چهکاره هستی، از اين منظر و منبر و با اين لحن ارباب منشانه با من صحبت میکنی؟ مگر ايرانیتر از من هستی؟ و باز از همين شخصی که از ايرانی تر بودن کُردها (بهلحاظ تباری ) سخن میگويد ، يعنی دکتر قاسملو ، میپرسند: از کجا معلوم کهخودمختاری شما فردا به استقلال منتهی نخواهد شد؟ وی شفاف و فکورانه و جسورانه و تعرضی پاسخ میدهد : از کجا معلوم که اين دمکراسیای که شما از آن سخن میگوئيد به ديکتاتوری منتهی نخواهد شد؟ بدين تعريف وی نهتنها حق استقلال برای خود قائل است، بلکه میگويد در صورت تبديل شدن دمکراسی به ديکتاتوری دست کم منتفی نيست که خودمختاری به استقلال فرا رويد، چه که خودمختاری تنها در دمکراسی معنا میيابد و شکل ساختار سياسی دمکراسی در کُردستان هم در درجهی نخست همان خودمختاری است. نبود خودمختاری بهمفهوم فقدان دمکراسی است و فقدان دمکراسی نيز میتواند استفادهاز حق استقلال را بهدنبال داشتهباشد . اگر آقای بابک اميرخسروی در همين ارتباط هم چشم بندی میکند، اين ديگر بهخود وی ارتباط دارد و نه به بنيانهای فکری دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی.
هر آينهپان ايرانيستهای واقعی يا فرضی به اين نقل قولها اشارهی دماگوژيک دارند، مقصودشان تحکيم واقعيتهای نابرابر سياسی و تثبيت هژمونی فکری است. در حاليکه در همان مصاحبهها کهنقل قولهای مورد بحث از آن استخراج شدهاند، همانطور که ديديم، بر حق تعيين سرنوشت کُردستان به شفافترين وجه ممکن تأکيد شدهاست.
روشنگریهای دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی در ارتباط با رابطهی دمکراسی با خودمختاری و پيوند سببی عدم تحقق خواستههای کُردستان در ايران بهطرح خواست استقلال حکايت از يک درک عميقأ دمکراتيک اين دو فرهيختهی جان باخته در ارتباط با رابطهی ايران و کُردستان دارد. کُردستان میتواند در ايران بماند و يا نماند. هر دوی آنها را خود وی و تنها خود وی تعيين خواهد نمود. ايران بايد حاصل يک اتحاد داوطلبانه باشد و نه اجباری.
بههر حال، کُردستان ايران در چهارچوب جغرافيايی سياسی ايران قرار دارد. بدين تعبير من هم ايرانی هستم، لذا بهکسی اجازه نمیدهم خود را وکيل و وصی کل ايران معرفی کند و از اين منظر بهمصاف من بيايد. هر گاهبا قراردادهای ترکمنچای و گلستان و رفراندوم بحرين مقابله کُردند، اين حق را به آنها میدهم با من نيز مقابله کنند، بحرينی که امروز چنين متمکن است و اگر جزو ايران میماند همان بلای خوزستان (عربستان ايران) سرش میآمد: از حق بهرهگيری از ثروت و سامان خود که چه عرض کنم، از حق ابتدايی آموزش بهزبان مادری هم محروم میشد.
خلاصه اينکه آری، من تحقيقأ ايرانی هستم، آن هم از حيث تباری. اما میبينيم عملأ ايرانی نيستم، چون حقوق منتنج از آن را به لحاظ سياسی و فرهنگی و اقتصادی از من سلب نمودهاند. بطور واقع کُردستان از نظر من يک مستعمرهی داخلی با تمام مؤلفهها و تبعات منفی يک سرزمين تحت استعمار است، تنها با اين تفاوت که مردم کشورهای تحت استعمار از يک مجموعه حقوق برخوردارند کهمردم کُردستان از اين هم برخوردار نيستند. تعامل _v_a_e_d_اپوزيسيون نيز با من اپوزيسيونی غالبأ در همان چهار چوب میگنجد. میبينيم آنها حق و امتياز ويژهای برای خود برای ترسيم نظام آيندهی ايران قائل هستند. اينکه آنها در مقام دفاع از ايران به مقابله با من مثلا ايرانی برمیخيزند از همين انديشهی فرادست سرچشمه میگيرد.
سوء تعبير نشود: هر کس و هر نيرويی مجاز است کهبا آنچه احزاب کُردستانی میگويند بهمخالفت برخيزد، اما نفس اين مسأله آنها را ايرانی تر از احزاب کُردستانی نخواهد کُرد. آنها نمايندگی فکری خود را دارند، بههمان گونه که اين برای احزاب کُردستان نيز صدق میکند. و بالاخره اينکه ايرانیبودن بطور اتوماتيک بهمفهوم عناد با حق تعيين سرنوشت نيست يا نبايد باشد. دمکرات اسرائيلی بههيچ وجه اجازه نمیدهد حق اسرائيلی بودن را از وی بگيرند، بهصرف اينکه با حق تعيين سرنوشت ملت فلسطين موافق است. ايران نيز تنها متعلق به جمعی ناسيوناليست و شووينيست نيست. اتفاقأ ناسيوناليستها و شووينيستها بدترين مدافعان حفظ يکپارچگی خاک يک کشور هستند. استناد دماگوکهای پان ايرانيست به ايرانی بودن و يا ايرانیتر بودن کُردها از سنخ دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی نيست، بلکه در بهترين حالت عذر بدتر از گناه است، چرا که از ايرانی بودن کُردها حق ويژهای برای غيرکُردها در ايران استنتاج نمیشود، بلکه افلاس سياسی همهی آن نيروهايی که به سبکی غير دمکراتيک هنوز در پی پروژهی وارداتی و استعماریدولت ملت ايران هستند، پروژهای کهدر آن به بهانهها و با ترفندهای مختلف عملأ کُردستان از آن حذف گرديد و تازه بعد از هشت دهه يادشان آمدهاست که کُردها هم نهتنها ايرانی، بلکه ايرانی تر از ايرانیهای ديگر هستند! ای کاش، حال که چون يک ايرانی با من تعامل نشد، چون يک انسان تعامل میشد، حال که از حق تعيين سرنوشت، حق خودمديريتی سياسی منطقهای و مشارکت در دولت مرکزی محروم شدم، دست کم حقوق شهروندیام و يا حقو ق بشریام پايمال نمیشد.
صريح و صادق باشيم: امروز ُ کُرد احساس غريبی با ايران میکند و ايران و مرکزيت آن از جذابيت آن چنانی برای کنشگران ُ کُرد برخوردار نيست، اين اما قبل هر از هر چيز بهپروژهی ويرانگر و استبدادی ساخت و پرداخت ملت ايران منهای ُ کُرد و تعامل اپوزيسيون با آن برمیگردد و نه به اصل و نسب تباری آن. اين ايران گريزی و مرکزگريزی در پی بيانيهی آقای اميرخسروی و همفکران امضاکنندهاش سرعت بيشتری پيدا کردهاست. هيچگاه انديشهی استقلالطلبی در بين جوانان ُ کُرد چنين محبوب و جذاب و بهقول اروپايی ها \'پوپولر نبودهاست. اگر مطلبی کهدر باب و با هدف تحکيم پيوند و ادغام دو عنصر ايرانی و کُردستانی نوشتهشدهاست در يک سايت اینترنتی در يک مدت زمانی مشخص ٥٠٠ بار خواندهشود، مطلبی کهدر تلاش اثبات ضرورت طرح استقلال کُردستان نوشتهشود، ٥٠٠٠ بار کليک میگردد. اين زنگ خطری است بهويژه برای آنانی کهسنگ تماميت ارضی ايران را بهسينه میزنند، فدراليسم را تجزيهطلبی مینامند و هنوز درک نکُردهاند که استقلال طلبی واقعی يعنی چه.
روزی هزار بار به اشتراکات تباری و فرهنگی و ايرانیتر بودن کُردها اشاره شود، اين روند از حرکت باز نخواهد ايستاد، اگر راهحلی که هم متضمن حق حاکميت منطقهای باشد و هم تأمين کنندهی مشارکت در دولت مشترک ، ارائه نگردد و اجماع عمومی دستکم در بين اپوزيسيون حول آن بوجود نيايد. تنها در چنين حالتی ايرانی بودن کُردها شکل عملی و نهادی پيدا خواهد کُرد و جلو تخريب و تضعيف دلبستگی و احساس و اعاطفه نسبت به ايران گرفته خواهد شد.
پس از هجمهی واپسگرايانهو شووينيستی عدەای از کنشگران اپوزيسيون ناسيوناليست و تمرکزگرا بهجنبش ملی دمکراتيک مردم کُردستان اينجا و آنجا از جمله از رهبران جان باختهی کُردستان، دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، نقل قولهايی آوردهمیشوند، مبنی بر اينکهکُردها از هر ايرانی ايرانیترند و يا ما بههيچ کسی اجازهنمیدهيم خود را ايرانیتر از ما بداند. اين دو گزاره مورد خشنودی و سوءاستفاده ابزاری ناسيوناليستهای ايرانی و اين اواخر مورد ملامت برخی از کنشگران کُردستانی کهبهتدريج دارند از ايران دل میکنند و افقی صرفا کُردستانی و استقلال طلبانهپيدا میکنند، میباشد. پرسشهايی کهمورد کاوش اين جستار کوتاه هستند عبارتند از: اين دو نقل قول کليدی در چه بستر و به چه مفهومی بکار رفتهاند؟ بار حقوقی و سياسی و تبارشناسی اين گفتهها کدام است؟ آيا راويان اين نقلقولها اهداف يکسانی را با طرح آنها دنبال میکنند؟
من چند باری در فرصتهای متفاوت سر اين موضوع بحثهايی داشتهام. اينجا تأکيدی دوباره بر آنها را، البته مجملوار و جمعبندی شده، در پرتو بحثهای اخير ضروری تشخيص دادم.
سهدستهی متفاوت به اين نقلقولها استناد میکنند:
١ــ طرفداران پروژهی نافرجام دولت ملت ايران؛ که از آن نفی حق تعيين سرنوشت کُردستان را استنباط و با آن آسيميلاسيون آن در ملت ايران را توجيهشرعی میکنند. بخشأ نيز میخواهند تعارض تصنعی بين آنچهرهبران نامبرده گفتهاند و آنچه احزاب دمکرات و کومله میگويند، کشف کنند.
٢ــ جانبداران استقلال کُردستان که اين دو جمله برايشان تأسفبار است، به آنها ملامت وار اشاره دارند. آنها از اين دو جمله نفی هويت و کيان کُردی را استنباط میکنند.
٣ــ همچنين طرفداران جنبش کنونی کُردستان ايران؛ که با آن بهواقعيت تبعيض بر بخشی از ايرانيان اصيل اشاره میکنند. اين دسته میگويد کهبافت جامعهی ايران بهلحاظ ملی اتنيکی متنوع است، اما اين تنوع بازتابی در نظام سياسی ساده و بسيط آن نداشتهاست و تلاش آنها معطوف بهبازگرداندن اين تنوع بهنظام سياسی تک محوری و غيرپلوراليستی ايران است.
از نظر من آنجا که از سوی کنشگر ُ کُرد گفته میشود که کُرد ايرانی تر از هر ايرانی هست بار تباری مسأله مورد نظر است و نه حقوقی . ايرانی بودن کُردها بهلحاظ تباری غيرقابل انکار است. مقصود از ايران نهصرفأ مناطق مرکزی ايران و نهحتی چهارچوب جغرافيايی کنونی ايران است. ايران بهتعبير \'مدرن\' و اروپايی آن يک \'ملت\' نيست، يک تمدن مرکب و غنی است و اشارهی مورد نظر نه به اين ملت ناموجود، بلکه به اين تمدن است. محرز است که تمام مردم ايرانی تبار الزامأ در ايران زندگی نمیکنند. بدين تعبير افغانها و تاجيکها کمتر از ايرانی ها ايرانی نيستند. اين امر برای کُردستان عراق و ترکيه و سوريه نيز صدق میکند. لذا هرگاه که از سوی کنشگران ُ کُرد از ايرانی بودن کردها سخن گفتهمیشود، مقصود اشاره به اين تبار مشترک است و نه التزام بهتابعيت کشور مشخصی بهنام ايران. مقصود اين است که بخشی از تمدن و فرهنگ ايرانی حاصل همت و تلاش ُ کُردهاست. و اگر از ُ کُردهای ايرانی تبار سخن در ميان است، منظور همچنين کُردهايی است که اکنون فراسوی مرزهای ايران زندگی میکنند. نهجوهر ايرانی محدود بهايران کنونی است و نه ُ کُرد در کُردستان ايران خلاصه میشود. کُردهای ايران احساس نزديکی عميقی بهبخشهای ديگر کُردستان دارند. بهقولی قلبشان با آنها میطپد.
آنگاه که اوجلان در آفريقا دستگير میشود، کُردستان ايران قبل از هر جايی آبستن حوادث میشود. حتی زندهياد داريوش فروهر تدارک تظاهرات بزرگی را در تهران میبيند که البته جلو آن گرفتهمیشود. آنگاه کهدر پارلمان عراق در بغداد قانون اساسی فدرال برای عراق امضا میشود، ابتدا و بهويژهدر مهاباد مردم با پرچم کُردستان بهخيابانها میريزند و ندای حقطلبی سر میدهند. آنجاست که کُرد بهمثابهی يک ملت، يک ملت هوشيار و حساس و سياسی خودنمايی میکند. هر گاه يک پان ايرانيست از ايران سخن میگويد، مقصودش مرز و بوم و خاک است. هر گاه يک کُرد از ايران سخن میگويد مقصودش يک تمدن ديرپا، يک فرهنگ بزرگ است کهمرز و بومی نمیشناسد. عجيب میشود کُرد برايش مرزهايی که به قيمت پارهپارهشدن کُردستان و بیحقوقی آن برقرار شده به رسميت بشناسد و يا مقدس شمارد! نخير، مقصود نخبگان کُرد از ايران و ايرانی همه چيز بودهاست جز تابعيت و مرزهای کشور شاهنشاهی و جمهوری اسلامیايران. باری، دوباره تأکيد میشود؛ ايران قبل از اينکه يک پيکرهی سياسی باشد، يک تمدن است، يک ميراث و گنجينهی فرهنگی است. و اين تمدن و گنجينه منتسب به خلق و اجتماع زبانی معينی نيست. اينجاست کهگزارهی ايرانی تربودن کُردها بهمفهوم ژرفتربودن اصالت و ريشهی ايرانی کُردها درست است. به هر حال تاريخ به ما میگويد کهمادها کُرد بودهاند، ساسانيان کُرد بودهاند و غيره. و اشارهی نخبگان کُرد به ايرانی بودن کُردها از جمله به همين تاريخ است. اما آنجا کهسخن از اين است که به هيچ کسی اجازه نمیدهيم کهخود را ايرانی تر از ما بداند بار حقوقی و سياسی موضوع نشانه رفتهاست. مقصود اين است که در ارتباط با پیريزی نظام سياسی ايران، تعريف مفاهيم و هژمونی سياسی و فکری در ارتباط با تعريف و تبيين آنها حق ويژهای در ايران برای کسی قائل نيستيم. اين صد البتهمشمول مقولات حق تعيين سرنوشت و جدايی از ايران نيز میشود. اگر کسی بيايد با ابزار حفظ تماميت ارضی و مقابله با تجزيهطلبی با من روبرو شود، اين نشان از اين دارد که وی حقيقتأ حق صاحب خانگی بيشتری برای خود قائل است و طبيعتأ از همين جايگاه به دفاع از آن برمیخيزد، آن هم بهقيمت قلع و قمع من ايرانی. و اين بدين معنی است که وی خود را ايرانی تر (يعنی شهروند ايرانی با حقوق و رسالت بيشتر) از من ُ کُرد میداند.
مقصود آنها از مشاع و تقسيم ناپذيربودن ايران نيز اين است که به من کُرد بگويند: تو حق جدايی نداری، چون ايران ملک انحصاری من است. پاسخ کُرد هم به آنها هميشه اين بوده: اولأ اينکه من در ايران میمانم يا نه به تصميم بلاواسطهی خودم ارتباط دارد. و دومأ اين تصميم من تابع موقعيت سياسی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی خواهد بود کهدر نظام سياسی و فکری مورد نظر شما خواهم داشت . سومأ من تاکنون چهار شاهی برای امر و نهی شما ارزش قائل نبودهام که امروزش قائل باشم. اگر میگويم در ايران میمانم، با درکی است که از شرايط و مصالحم دارم. چهارمأ از همين الآن به شما وعده میدهم در ايران نخواهم ماند، چنانچه همچنان حقوقم بهمثابهی يک ملت تحت عناوين و ترفندهای شووينيستی پايمال و انکار شود و پنجمأ همهی اينها را میگويم با وصف اينکهخود را کمتر از شما ايرانی نمیدانم. اکنون نيز به آنها میگوئيم: بهقول خودتان تاکنون حرف احزاب کُردی را جدی نگرفتهايد ! بهشمای سوپرناسيوناليست توصيهمیکنم همچنان جدی نگيريد، همچنان کُرد را قوم بناميد، هر چند کهمیدانيد کهنخبهی کُرد کاربرد اين واژه را توهين به خود محسوب میکند، همچنين بر طبل تهديد و تمرکزگرايی بکوبيد، بهمن حق ندهيد کهدر صورت کشتار مردمم توسط جمهوری اسلامی از مجامع بينالمللی طلب کمک کنم!! فردا خواهيد ديد کهنتيجهی اين انکارها و اهانتها و اين امر و نهیها چهخواهد بود.
بهبحث خودمان برگرديم: دفاع از تماميت ارضی و متهم کُردن ديگران بهتجزيهطلبی همچنين حکايت از روابط و مناسبات نابرابر، هم در جامعهی ايران و هم در ذهن و روان و رفتار کسانی دارد که رسالت خود را در دفاع از اين تماميت خاک در مقابل مردمی میدانند کهدر آن زندگی میکنند. بهقول دوستی جدی جدی به آنها القا شدهاست که محق و مکلف و قادرند در برابر و به قيمت سرکوب بخشی از مردم ايران کنونی از ايران فردا دفاع کنند! اين فرهنگ و اخلاق نهادينه در ذهن و رفتار و روان آنها قبل از اينکه در مواضعشان جلوه يابد، در لحن منبرگونه و خودمحورانه و هژمونيستی و برتری طلبانهی آنها قابل سمع و رؤيت است. اينان کهدر جايگاه بیرمق اپوزيسيونی خود حداکثر حق خودگردانی محلی (!) برای من قائل هستند و با هر چيزی ماورای آن بهنام دفاع از تماميت ارضی وطن خود (!) مقابلهی هيستريک و حتی ميليتاريستی میکنند و تورم وار از\'ملت ايران\' سخن میرانند، نمیتوانند بهنقل قولهای مورد اشاره استناد کنند و مورد پوزخند قرار نگيرند، چه که دکتر قاسملو جزو نخستين کسانی است کهبهپروژهی ملت سازی تبعيض گرايانه و تصنعی و محصول غيرطبيعی و مجعول و ناموزون آن بهنام ملت ايران اشاره داشته است و با آن بهمقابله برخاستهاست.
بهويژهمقصود وی از ايرانیتر بودن بههيچ وجه اين نبوده که حال که چنين است کُرد حق جدايی از ايران و علیالخصوص حق خودمديريتی سياسی در منطقهی خود و مشارکت فردی و جمعی در دولت مرکزی را ندارد. خوب بهياد دارم که وی در پاسخ پرسشی که در ارتباط با تجزيهطلبی ُ کُردها از وی میکنند، میگويد که اولأ اين حقيقت ندارد (ما حزب دمکرات کُردستان ايران هستيم و برنامهی حزب ما \'دمکراسی برای ايران و خودمختاری برای کُردستان\' است)، دومأ اگر حقيقت داشتهباشد، اين \'الحاق (وحدت دوبارهی کُردستان) است و نه تجزيه. وی میخواهد به طرف مقابل بگويد که تو چهکاره هستی، از اين منظر و منبر و با اين لحن ارباب منشانه با من صحبت میکنی؟ مگر ايرانیتر از من هستی؟ و باز از همين شخصی که از ايرانی تر بودن کُردها (بهلحاظ تباری ) سخن میگويد ، يعنی دکتر قاسملو ، میپرسند: از کجا معلوم کهخودمختاری شما فردا به استقلال منتهی نخواهد شد؟ وی شفاف و فکورانه و جسورانه و تعرضی پاسخ میدهد : از کجا معلوم که اين دمکراسیای که شما از آن سخن میگوئيد به ديکتاتوری منتهی نخواهد شد؟ بدين تعريف وی نهتنها حق استقلال برای خود قائل است، بلکه میگويد در صورت تبديل شدن دمکراسی به ديکتاتوری دست کم منتفی نيست که خودمختاری به استقلال فرا رويد، چه که خودمختاری تنها در دمکراسی معنا میيابد و شکل ساختار سياسی دمکراسی در کُردستان هم در درجهی نخست همان خودمختاری است. نبود خودمختاری بهمفهوم فقدان دمکراسی است و فقدان دمکراسی نيز میتواند استفادهاز حق استقلال را بهدنبال داشتهباشد . اگر آقای بابک اميرخسروی در همين ارتباط هم چشم بندی میکند، اين ديگر بهخود وی ارتباط دارد و نه به بنيانهای فکری دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی.
هر آينهپان ايرانيستهای واقعی يا فرضی به اين نقل قولها اشارهی دماگوژيک دارند، مقصودشان تحکيم واقعيتهای نابرابر سياسی و تثبيت هژمونی فکری است. در حاليکه در همان مصاحبهها کهنقل قولهای مورد بحث از آن استخراج شدهاند، همانطور که ديديم، بر حق تعيين سرنوشت کُردستان به شفافترين وجه ممکن تأکيد شدهاست.
روشنگریهای دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی در ارتباط با رابطهی دمکراسی با خودمختاری و پيوند سببی عدم تحقق خواستههای کُردستان در ايران بهطرح خواست استقلال حکايت از يک درک عميقأ دمکراتيک اين دو فرهيختهی جان باخته در ارتباط با رابطهی ايران و کُردستان دارد. کُردستان میتواند در ايران بماند و يا نماند. هر دوی آنها را خود وی و تنها خود وی تعيين خواهد نمود. ايران بايد حاصل يک اتحاد داوطلبانه باشد و نه اجباری.
بههر حال، کُردستان ايران در چهارچوب جغرافيايی سياسی ايران قرار دارد. بدين تعبير من هم ايرانی هستم، لذا بهکسی اجازه نمیدهم خود را وکيل و وصی کل ايران معرفی کند و از اين منظر بهمصاف من بيايد. هر گاهبا قراردادهای ترکمنچای و گلستان و رفراندوم بحرين مقابله کُردند، اين حق را به آنها میدهم با من نيز مقابله کنند، بحرينی که امروز چنين متمکن است و اگر جزو ايران میماند همان بلای خوزستان (عربستان ايران) سرش میآمد: از حق بهرهگيری از ثروت و سامان خود که چه عرض کنم، از حق ابتدايی آموزش بهزبان مادری هم محروم میشد.
خلاصه اينکه آری، من تحقيقأ ايرانی هستم، آن هم از حيث تباری. اما میبينيم عملأ ايرانی نيستم، چون حقوق منتنج از آن را به لحاظ سياسی و فرهنگی و اقتصادی از من سلب نمودهاند. بطور واقع کُردستان از نظر من يک مستعمرهی داخلی با تمام مؤلفهها و تبعات منفی يک سرزمين تحت استعمار است، تنها با اين تفاوت که مردم کشورهای تحت استعمار از يک مجموعه حقوق برخوردارند کهمردم کُردستان از اين هم برخوردار نيستند. تعامل _v_a_e_d_اپوزيسيون نيز با من اپوزيسيونی غالبأ در همان چهار چوب میگنجد. میبينيم آنها حق و امتياز ويژهای برای خود برای ترسيم نظام آيندهی ايران قائل هستند. اينکه آنها در مقام دفاع از ايران به مقابله با من مثلا ايرانی برمیخيزند از همين انديشهی فرادست سرچشمه میگيرد.
سوء تعبير نشود: هر کس و هر نيرويی مجاز است کهبا آنچه احزاب کُردستانی میگويند بهمخالفت برخيزد، اما نفس اين مسأله آنها را ايرانی تر از احزاب کُردستانی نخواهد کُرد. آنها نمايندگی فکری خود را دارند، بههمان گونه که اين برای احزاب کُردستان نيز صدق میکند. و بالاخره اينکه ايرانیبودن بطور اتوماتيک بهمفهوم عناد با حق تعيين سرنوشت نيست يا نبايد باشد. دمکرات اسرائيلی بههيچ وجه اجازه نمیدهد حق اسرائيلی بودن را از وی بگيرند، بهصرف اينکه با حق تعيين سرنوشت ملت فلسطين موافق است. ايران نيز تنها متعلق به جمعی ناسيوناليست و شووينيست نيست. اتفاقأ ناسيوناليستها و شووينيستها بدترين مدافعان حفظ يکپارچگی خاک يک کشور هستند. استناد دماگوکهای پان ايرانيست به ايرانی بودن و يا ايرانیتر بودن کُردها از سنخ دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی نيست، بلکه در بهترين حالت عذر بدتر از گناه است، چرا که از ايرانی بودن کُردها حق ويژهای برای غيرکُردها در ايران استنتاج نمیشود، بلکه افلاس سياسی همهی آن نيروهايی که به سبکی غير دمکراتيک هنوز در پی پروژهی وارداتی و استعماریدولت ملت ايران هستند، پروژهای کهدر آن به بهانهها و با ترفندهای مختلف عملأ کُردستان از آن حذف گرديد و تازه بعد از هشت دهه يادشان آمدهاست که کُردها هم نهتنها ايرانی، بلکه ايرانی تر از ايرانیهای ديگر هستند! ای کاش، حال که چون يک ايرانی با من تعامل نشد، چون يک انسان تعامل میشد، حال که از حق تعيين سرنوشت، حق خودمديريتی سياسی منطقهای و مشارکت در دولت مرکزی محروم شدم، دست کم حقوق شهروندیام و يا حقو ق بشریام پايمال نمیشد.
صريح و صادق باشيم: امروز ُ کُرد احساس غريبی با ايران میکند و ايران و مرکزيت آن از جذابيت آن چنانی برای کنشگران ُ کُرد برخوردار نيست، اين اما قبل هر از هر چيز بهپروژهی ويرانگر و استبدادی ساخت و پرداخت ملت ايران منهای ُ کُرد و تعامل اپوزيسيون با آن برمیگردد و نه به اصل و نسب تباری آن. اين ايران گريزی و مرکزگريزی در پی بيانيهی آقای اميرخسروی و همفکران امضاکنندهاش سرعت بيشتری پيدا کردهاست. هيچگاه انديشهی استقلالطلبی در بين جوانان ُ کُرد چنين محبوب و جذاب و بهقول اروپايی ها \'پوپولر نبودهاست. اگر مطلبی کهدر باب و با هدف تحکيم پيوند و ادغام دو عنصر ايرانی و کُردستانی نوشتهشدهاست در يک سايت اینترنتی در يک مدت زمانی مشخص ٥٠٠ بار خواندهشود، مطلبی کهدر تلاش اثبات ضرورت طرح استقلال کُردستان نوشتهشود، ٥٠٠٠ بار کليک میگردد. اين زنگ خطری است بهويژه برای آنانی کهسنگ تماميت ارضی ايران را بهسينه میزنند، فدراليسم را تجزيهطلبی مینامند و هنوز درک نکُردهاند که استقلال طلبی واقعی يعنی چه.
روزی هزار بار به اشتراکات تباری و فرهنگی و ايرانیتر بودن کُردها اشاره شود، اين روند از حرکت باز نخواهد ايستاد، اگر راهحلی که هم متضمن حق حاکميت منطقهای باشد و هم تأمين کنندهی مشارکت در دولت مشترک ، ارائه نگردد و اجماع عمومی دستکم در بين اپوزيسيون حول آن بوجود نيايد. تنها در چنين حالتی ايرانی بودن کُردها شکل عملی و نهادی پيدا خواهد کُرد و جلو تخريب و تضعيف دلبستگی و احساس و اعاطفه نسبت به ايران گرفته خواهد شد.