کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

«تدبیر» یا «تقیه»‌؟ آنگاه‌که‌واژگان با واقعیات درمی‌ستیزند! (ناصر ایرانپور) ــ قسمت اول

19:00 - 9 آبان 1392

ناصر ایرانپور

اشاره‌:
مفاهیم رایج در حکومت اسلامی ایران را شاید بتوان به‌سه‌گروه‌عمده‌تقسیم نمود:
گروهی اصطلاحات جهانشمولی چون «جمهوریت»، «پارلمان»، «انتخابات»، «تقسیم قوا»، «دمکراسی»، ... می‌باشند که‌ارکان حکومتهای دمکراتیک را تشکیل می‌دهند.
گروهی نیز مفاهیم تولیدی خود این حکومت می‌باشند چون «انقلاب اسلامی»، «امامت»، «ولایت فقیه»‌، «شورای نگهبان»، «مجلس خبرگان»، «مقام معظم رهبری»، «بیت رهبری»، ...
گروهی هم از منابع دینی و مذهبی استخراج شده‌اند چون «قصاص»، «مفسد‌فی‌الارض»، «محارب با خدا»، «کفر»، «تعزیر»، ...
بنیادهای حکومت اسلامی بر دو دسته‌ی آخر استوار گشته است. دسته‌ی اول تنها به‌جهت فریب افکار عمومی ایران و‌جهان در ادبیات عمدتاً گفتاری این حکومت بکار گرفته‌‌می‌شود.
رژیم اسلامی که‌رسالت خود را جاری‌کردن «احکام الهی» زیر نظارت «ولایت امر و امامت» اعلام نموده‌و دلیل وجودی خود را در کنار آن مقابله‌با فرهنگ غربی می‌داند، فرهنگی که‌سرآمدان رژیم «منحط» و حتی «متحوش» می‌نامند و در این راستا هر از چندگاهی کارزار مقابله‌با «تهاجم» آن را به‌راه‌می‌اندازند، از سویی آنجا که‌به‌صرفه‌اش باشد، شیادانه‌مفاهیم همین غرب نفرین‌شده‌را‌‌به‌اختیار می‌گیرد، تا ظاهری امروزی و مشروع به‌باطن دیروزی و نامشروع خود ببخشد و از سویی دیگر خود در تلاش است در راستای تداوم و تثبیت سلطه‌ی خود و تحمیل هویتی ایدئولوژیک و مصنوعی بر مردم فرهنگی ساختگی و نامأنوس شامل واژگانی خودساخته و یا استخراج شده‌از منابع مذهبی مربوط به‌1400 سال پیش‌را به‌مردم ایران تحمیل کند و آنها را در زندگی مردم جاری سازد. این واژگان تولیدی و‌معرف خود رژیم به‌لحاظ مضمونی در تضاد آشکار با درک مدنی و دمکراتیک از جامعه‌و دولت قرار دارند.
در این مقال تلاش می‌شود نشان داده‌شود که‌آن مفاهیم مثبتی هم که‌مختصات حکومتهای مردمی می‌باشند و رژیم اسلامی به‌اقتضای شرایط و در چهارچوب «تقیه‌« [ به‌مفهوم دروغ‌پردازی شرعی و پنهان‌کردن هویت و نیت واقعی خود] در گفتار بکار می‌برد، در ایران به‌کلی مسخ و از محتوای اصلی خود تهی می‌گردند.

الف) ملت‌سازی ایدئولوژیک با ابزار زبان


بدیهی است که‌هر دستگاه‌فکری به‌ویژه‌ایدئولوژیک از ترمنولوژی و واژگان خاص خود برخوردار است. در این امر به‌لحاظ تئوری ارتباطات و دمکراسی اشکال اساسی دیده‌نمی‌شود. اشکال آن زمان پیدا می‌شود که‌این واژگان و مفاهیم و معانی بطور انحصاری از سوی یک دولت ایدئولوژیک و تمامیت‌گرا کشف یا بازتعریف و آمرانه‌تجویز شوند؛ در چنین رژیمهایی هدف غالباً نه‌توصیف واقعیات و پدیده‌ها، که‌بیشتر جعل و قلب آنها در راستای تعیین و تعریف «حقایق مطلقه‌«، تغییر‌افکار عمومی و قالب‌زدن آن در چهارچوب ایدئولوژی حاکم و امیال سیاسی آن و ساخت و پرداخت ملتی مطیع با هویتی غیرطبیعی و غیرتاریخی می‌باشد. ایدئولوژیها می‌خواهند با ابزار زبان و کلمه‌«حقایق» مطلوب خود را به‌مردم قالب و حول آن «وحدت کلمه» ایجاد کنند. در واقع مفهوم ایدئولوژی به‌لحاظ فلسفی و زبان‌شناسی در حد فاصل متعارض دانستن و «حقیقت» قرار دارد. ایدئولوژی هر اندازه‌دولتی باشد و به‌عبارتی دیگر دولتی هر اندازه‌‌ایدئولوژیک باشد، احتمال تعارض این واژگان با پدیده‌ها و «واقعیاتی» که‌قرار است به‌کمک آنها توصیف ‌شوند و در قاموس آن ایدئولوژی و دولت با مستمسک سنت، عرف، قانون، شرع «حقیقت» توجیه‌‌می‌شوند، بیشتر است. درحالیکه‌از زمان امانوئل کانت به‌این سو پرسش در مورد بودن و یا نبودن و «حقیقت» یک پدیده‌دیگر مطرح نمی‌شود، بلکه‌نگاه‌متوجه‌اَشکال نگرش (در زمان و مکان معین) و انواع ادراکی است که‌در شکل‌دهی دید ما تعیین‌کننده‌هستند. برای نمونه‌آنگاه‌که‌در ایران واژگان کلیدی سخنوری «ملت ایران»، «فرهنگ ملی»، «زبان ملی» باشد، این قبل از اینکه لزوماً‌از یک «واقعیت» یا «حقیقت» حکایت کند، یک نگرش محافظه‌کارانه‌ی معین در یک زمان و مکان معین و به‌یک منظور معین و در چهارچوب یک ایدئولوژی معین را برای ما نمایان می‌سازد. زبان از ایدئولوژی جدا نیست. به‌هر حال کلمات و زبان در نظامهای سیاسی ایدئولوژیک رسانه‌های بی‌طرفی نیستند که‌بخواهند از عینیت یک چیزی بطور خنثی برای‌ ما سخن بگویند. بنابراین واقعیات سیاسی در چنین نظامهایی با ابزار زبان بیان نمی‌شوند، بلکه‌تازه‌تولید می‌شوند. (اکهارد فلدر: زبان و ایدئولوژی)

دولتهای ایدئولوژیک و تمامیت‌گرا از معرفت فوق باخبرند، به‌همین دلیل درتلاش بوده‌اند که‌با ترمنولوژی خودساخته‌«واقعیات»ی را در راستای جهان‌بینی خود بطور مصنوعی، آمرانه‌و با توسل به‌جعل و دروغ خلق و پذیرش آن از سوی جامعه‌را عنداللزوم با ابزار سرکوب تحمیل کنند. این کار بدون تجاوز به حوزه‌ی‌زبان ممکن نیست. برای نمونه‌حکومت فاشیستی در آلمان در همان سال اول به‌قدرت‌رسیدنش 180 واژه‌ی جدید به‌فرهنگ لغت «دودن» افزود. این تعداد در چاپ بعدی این لغت‌نامه‌ی مشهور به‌883 رسید. راسیستی‌بودن، تبعیض‌آمیزبودن و بیگانگی این واژه‌ها با جامعه‌ی مدرن و دمکراتیک همچنین از آن جا هویدا می‌گردد که‌آنها در چاپهای بعدی این کتاب در مقطع‌بعد از سقوط فاشیسم حذف گردیدند. اهمیتی که‌فاشیسم به‌ترمنولوژی همخوان مکتب خود می‌داد از این گفته‌ی گوبلس محرز می‌گردد که‌در سال 1942 بدین قرار بر روی کاغذ درآورد: «من دستور چاپ ... فرهنگها و لغتنامه‌هایی را برای مناطق اشغالی خواهم داد که‌قبل از هر چیز مشتمل ... بر ترمنولوژی‌ای باشند که‌با درک مدرن دولتی ما منطبق باشند. در آنها به‌ویژه‌اصطلاحاتی ترجمه‌می‌شوند که‌از درک و جهان‌بینی سیاسی ما منتنج شده‌باشند. این تبلیغ غیرمستقیمی برای ما خواهد بود و از نظر من طولانی‌مدت سود زیادی برای ما خواهد داشت.» (به‌نقل از کورنلیا شمیتس ـ برلینگ: زبان و هدایت زبانی در ناسیونال‌سوسیالیسم)

ب) حکومت اسلامی و ترمنولوژی تجویزی آن

حکومت کنونی ایران نیز یک حکومت ایدئولوژیک است و مختصات و بنیادهای اصلی این ایدئولوژی به‌لحاظ نظری فاشیسم در پنج وجه‌سیاسی، جنسیتی، قومی، دینی و مذهبی می‌باشد. صاحبان اصلی حکومت کارتلی از کاست روحانیت و مافیای نظامیان می‌باشد. ابزارهای تحمیل این ایدئولوژی توسط این کارتل علاوه‌بر استبداد سیاسی، سرکوب فیزیکی و تروریسم همچنین آنچه‌که‌ خود رژیم «ارشاد اسلامی» می‌نامد، می‌باشد. هیچ ارگان دولتی و نیمه‌دولتی نیست که‌در کنار پلیس سیاسی از کنترل و مراقبت ایدئولوژیک برخوردار نباشد. علاوه‌بر اینها و «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» و ادارات تابعه‌در استانها و شهرها تعداد بیشماری سازمانها و بنیادهای مستقل عریض و طویل با بودجه‌های هنگفت در این تربیت ایدئولوژیک مردم مشارکت دارند. همچنین نباید دستگاه‌بزرگ «صدا و سیمای جمهوری اسلامی»، مطبوعات دولتی بیشمار و صدالبته‌آموزش و پرورش حکومت اسلامی را از یاد برد. مساجد و تریبون نماز جمعه‌نیز که‌دربست در اختیار صدها هزار روحانی قرار دارند و در این راستا مورد استفاده‌قرار می‌گیرند. منبع و مأخذ این «ارشاد» ایدئولوژیک همه‌جانبه‌شرع اسلام، فقه‌تشیع، تئوری «ولایت فقیه‌«، گرایشات سیاسی ـ فرهنگی غرب‌ستیزانه‌و تمدن‌ستیزانه، شووینیسم و ناسیونالیسم عقب‌مانده‌ی به‌ارث‌رسیده‌از دولت پیش از انقلاب، و ابزار رسانه‌ای آن زبان و اصطلاحات سیاسی، ایدئولوژیک، حقوقی، ... می‌باشند. حکومت اسلامی با تغییر و تهی‌ساختن گروهی از واژگان از مضامین بخشاً خنثی و بخشاً مثبت و همچنین با رایج‌ساختن ترمهای مذهبی و انتقال آنها به‌ادبیات سیاسی دولتی عملاً زبان سیاسی فارسی را مورد تجاوز قرار داده‌و سیمایی خشن و ناشکیبا به‌این زبان غنی، ظریف، عرفانی و مداراگر بخشیده‌است. نمونه‌های ذیل شواهدی بر‌این مدعا می‌باشند.

یک) عنوان «جمهوری» «اسلامی» «ایران»


ا) «جمهوری»: آنچه در عنوان‌فوق «جمهوری» نامیده‌شده‌، درواقع نه‌«جمهوری» به‌مفهوم دمکراتیک آن، بلکه‌حکومت ولایت مطلقه‌ی‌فقیه‌می‌باشد، چه‌که‌تاکید اصلی مفهوم «جمهوری» بر عدم وجود منسبی دائمی برای شخص اول مملکت است. رئیس دولت در جمهوری ازلی نیست. جمهوری ـ خارج از دولتهای نظامی و پلیسی و ملوک‌الطوایفی (چون سوریه‌) که‌خود را جعلاً «جمهوری» می‌نامند ـ از نظر مفهوم درجاتی از مردم‌سالاری را نیز در بر دارد. باری، مقصود واقعی از «جمهوریت» انتخابی و ادواری بودن متولیان سیاست و متصدیان درجه‌اول حکومت می‌باشد. مبنای آن اراده‌ی مردم است. منبع تصمیم‌گیری عقلانیت است و نه‌احکام الهی و یا اراده‌ی یک شخص (شاه‌، «رهبر»، ...). آیا هیچکدام از اینها در حکومت اسلامی محلی از اعراب داشته‌اند؟ «ولی فقیه‌« خود را نماینده‌ی خدا در زمین می‌داند و به‌کمک درباریان خود خیر و شر، دنیا و آخرت مردم را تعیین می‌کند. هیچ تصمیم و انتخابی که‌با تصمیم و انتخاب و اراده‌ی وی منطبق نباشد، حتی اگر منتنج از اراده‌ی صددرصد مردم هم باشد، صورت اجرایی به‌خود نمی‌گیرد. ولی فقیه‌در ایران باواسطه‌و بلاواسطه‌سران هر سه‌قوه‌و علاوه‌بر آن رئیس نیروهای نظامی و انتظامی، رئیس «صدا و سیما» و سیاستهای کلی و بخشاً حتی جزئی داخلی و خارجی «نظام» را تعیین می‌کند. اصل پنجاه‌و هفتم قانون اساسی خود رژیم بدون تعارف می‌گوید: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از قوه‌ی مقننه‌، قوه‌ی مجریه‌و قوه‌ی قضائیه‌که‌زیر نظر ولایت مطلقه‌ی امر و امامت است.» بر همین مبنا هیچ کسی اگر خود را متعهد به‌وی نداند، شانس ورود به‌ارگانهای قوای سه‌گانه‌را نخواهد داشت. لذا این حکومت بیشتر به‌سلطنت مطلقه‌ی قرون 17 و 18 شبیه است تا به‌«جمهوری» به‌مفهوم مسخ‌نشده‌ی آن. از یاد نبریم نظریه‌پردازان بنام این حکومت چون مصباح یزدی و احمد جنتی می‌گویند که‌ما در اسلام چیزی به‌نام «جمهور» نداریم که‌حکومت به‌آنان تفویض گردد و «جمهوری اسلامی» نام گرفته‌شود. به‌گفته‌ی این دو خمینی در یک وضعیت استثنائی که‌«مردم ایران در هیجان انقلابی بودند»، «جمهوری» را مطرح ساخت، ولی اساساً اعتقادی به‌آن نداشت.» آیا گویاتر از این اعتراف برای اثبات غیرجمهوری‌بودن «جمهوریِ» اسلامی وجود دارد؟

2) «اسلامی»: این رژیم در واقع شیعی است و نه‌«اسلامی» به‌مفهوم صفت منتسب به‌اسلام در کلیت خود. در حکومت به‌اصطلاح «اسلامی» ایران پیروان بزرگترین مذهب اسلام، یعنی تسنن، کمتر از پیروان مکاتب فلسفی حتی غیراسلامی و غیرالهی مورد تبعیض قرار نمی‌گیرند. میلیونها نفر از مردم سنی ایران تاکنون حتی اجازه‌ی اقامه‌ی نماز جماعت در پایتخت کشور مثلاً «اسلامی» خود را نداشته‌اند! پیروان مذهب سنی در ایران پیوسته‌از دستگاه‌حکومتی دور نگه‌داشته‌می‌شوند. برای نمونه‌ایرانِ «اسلامی» تاکنون استاندار سنی‌مذهب حتی در استانهای سنی‌مذهب کشور به‌خود ندیده‌است. سنی‌مذهب ایرانی به‌حکم سنی‌بودنش نمی‌تواند حتی کاندیدای ریاست جمهوری و وزیر و ... بشود. رئیس جمهور، وزرای رژیم، رئیس و هیئت رئیسه‌ی مجلس «اسلامی» تاکنون حتی برای فریب هم که‌شده‌، حاضر نشده‌اند، دست کم معاونی سنی‌مذهب برای خود بگمارند. از این بدتر: نمایندگان فکری حکومت بیشترین اهانتهای خود را متوجه‌اهل سنت در ایران می‌نمایند. وانگهی، شرع و دستگاه‌فقهی واحدی به‌نام «اسلام» وجود خارجی ندارد. تشیع و تسنن در موارد بسیار زیادی که‌مربوط به‌ارکان اسلام و آموزه‌های منتنج از آن می‌شوند، اختلافات جدی با هم دارند. آنها حتی اعیاد مذهبی و سنت مشترک ندارند. صیغه‌یک نمونه‌ی برجسته‌ از این تمایزات است. از یاد نبریم فرقه‌های غیراثنی‌عشری شیعی هم وضع مطلوبی ندارند. داد علی‌اللهی‌های شیعه‌هم درآمده‌است. همچنین نباید آن دسته‌از مردمی را‌که خود‌را شیعه‌می‌دانند، اما حکومت «اسلامی»/«شیعی»/«ولایت فقیهی» ایران را رد می‌کنند، از نظر دور داشت. به‌هر روی، صرف‌نظر از این واقعیت که‌دین در کلیت خود خصلت دخالتگرایانه‌، تمامیتگرایانه‌، سرکوب‌گرایانه‌و واپسگرایانه‌دارد و هر سنخی از آن در هر جایی از این کره‌ی خاکی حاکمیت یابد، چیزی جز نکبت و مصیبت ببار نمی‌آورد، این واقعیت را نباید کتمان کرد که‌تحت حکومتهای به‌اصطلاح «دین‌گرا» بیشترین سرکوبها متوجه دگراندیشان دینی و پیروان‌مذاهب غیررسمی و غیرحاکم همان دین می‌گردند (مانند آنچه‌‌در عربستان و بحرین از سوی حکومتهای سنی‌مسلک متوجه‌شیعیان این کشورها و در ایران از سوی دولت شیعه‌متوجه‌سنی‌مذهبان است). این نشان می‌دهد که‌اطلاق صفت «اسلامی» به‌حکومتهایی چون ایران جامع و مانع نیست و بیشتر چون یک شگرد می‌ماند.

3) «ایران»: «ایران» مندرج در عنوان فوق هم الزاماً همان ایرانی نیست که‌مورد نظر بیشتر مردم ایران و جهان است. حکومت اسلامی، ایران را در خود خلاصه‌می‌کند و در قاموس آن جایی برای اراده‌ی مردم وجود ندارد. حتی اگر در صحنه‌ی جدالهای بین‌المللی هم از «ایران» صحبت می‌شود، مقصود همان حکومت اسلامی حاکم بر ایران است ـ منهای مردم ایران. رژیم در هیچکدام از نزاعهای جامعه‌ی بین‌المللی با ایران نظر مردم ایران را جویا نشده‌است. مصالح «ایران» در واقع از سوی عده‌ی قلیلی [«بیت رهبری»، «شورای تشخیص مصلت نظام»] که‌برگزیده‌ی مردم نیستند و حاکم بر سرنوشت مردم ایران شده‌اند، تحت عنوان «مصالح نظام» تعریف و تعقیب می‌شوند و بدین ترتیب منافع نظام به‌جای منافع عمومی مردم ایران قرار گرفته‌است. این دو مصالح یکسان و همپوش نیستند و چه‌بسا در حال ستیز با هم نیز هستند. چند نمونه‌: صرف سالانه‌میلیاردها دلار برای تقویت تروریسم بین‌المللی به‌مصالح ایران نیست. مصالح ایران در جنگ ارتجاعی با اسرائیل و غرب و حمایت از ارتجاع اسلامی در منطقه‌و جهان نیست. مصالح ایران در کشتار نخبگان سیاسی‌اش نیست. مصالح ایران در دنبال‌کردن برنامه‌ی تولید سلاح اتمی و حتی در تکنولوژی هسته‌ی برای تولید انرژی نیست... همه‌ی اینها اما جزو مصالح ایدئولوژیک حکومت اسلامی می‌باشند. لذا اشتباه‌محض خواهد بود، حتی در تنشهای بین‌المللی که‌علی‌القاعده‌موجدش خود حکومت اسلامی است، به‌دلایل ناسیونالیستی جانب این حکومت مثلاً تحت عنوان «دفاع از ایران در مقابل امپریالیسم» گرفته‌شود. حکومت ایران تنها به‌این اعتبار که‌بر جغرافیای سیاسی ایران حاکم است و مجموعه‌ای از ایرانیان آن را شکل می‌دهند، ایرانی است. اما همین حکومت «ایران» از اراده‌ی مردم ایران برنمی‌خیزد، بیشترین ضربات اقتصادی، مالی، جانی، فرهنگی، ورزشی و ... را در عرصه‌ی داخلی و بین‌المللی به‌ایران وارد آورده‌است و به‌این اعتبار ایرانی نیست و نام آن در عنوان «جمهوری اسلامی ایران» نامتجانس است و تنها سرافکندگی و بی‌اعتباری برای ایران در عرصه‌ی بین‌المللی ببار آورده‌است. در داخل نیز کم نیستند طیفهای جامعه‌ی ایران که‌خود را با «ایرانِ» مندرج در عنوانِ «جمهوری اسلامی ایران» و با نمادهای آن چون «سرود جمهوری اسلامی» و «پرچم جمهوری اسلامی» و ... به‌کلی بیگانه‌احساس می‌کنند. آیا «ایرانِ» منظورشده‌در «جمهوری اسلامی ایران» ایرانِ یک کُرد هم است؟ ... ایرانِ یک بلوچ هم است؟ ... ایرانِ یک ترکمن هم است؟ ... ایرانِ یک دمکرات و آزادیخواه‌ایرانی هم است؟ ... ایرانِ یک مجاهد هم است؟ ... ایرانِ یک کمونیست و سوسیالیست هم است؟ ... ایرانِ یک اومانیست هم است؟ ... ایرانِ یک یهودی یا کلیمی ایرانی هم است؟ ... ایرانِ یک آسوری و ارمنی و بهائی و زرتشیِ ایرانی هم است؟ ... ایرانِ پیروان سنی‌مذهب ایران هم است؟ ... ایرانِ شیعیان مخالف ولایت مطلقه‌ی فقیه‌هم است؟ ... ایرانِ زنان ایران هم است؟ ... ایرانِ قریب پنج میلیون ایرانی پناهنده‌ی گریخته‌از ایرانِ حکومت اسلامی هم است؟ اساساً ... ایرانِ کسی که‌جزو کاست روحانیت شیعه‌ی طرفدار سلطه‌ی مطلقه‌ی ولایت فقیه‌‌و مافیای نظامیان و اطلاعاتی‌ها نباشد، هم است؟ پاسخ همه‌ی اینها «نــه‌« قاطع است. کم ایرانی شریف در خارج از کشور نمی‌شناسم که‌باید برای رفع و رجوع امور اداری خود در ایران (برای نمونه‌ارث) به‌نمایندگی‌های «جمهوری اسلامی ایران» بروند که‌یا نمی‌روند و یا پس از سالها کلنجاررفتن باخود و بابی‌رغبتی و با شرمندگی در مقابل وجدان خود و برای اینکه‌کارهای اداری بستگانشان در ایران بیش از این لنگ نیافتد، می‌روند. این، اندیکاتور بسیار مهمی برای سنجش میزان یگانگی یا بیگانگی «ایرانِ» مندرج در «جمهوری اسلامی ایران» با ایرانِ ایرانیانِ خارج از کشور است. «جمهوری اسلامی ایران» آنقدر منفور است که‌رفتن یک نفر به‌سفارتش ممکن است حتی منجر به‌طرد و زیرسوال‌رفتن و حیثیت وی در بین دیگر ایرانیان گردد. چه‌بسیار انسانهایی را دیده‌ام که‌گفته‌اند، «بارها خواب شهرم و کوچه‌و پس‌کوچه‌های آن را دیده‌ام، خواب خانواده‌ام را دیده‌ام، مواردی نیز در خواب از این و آن مرز مخفیانه‌به‌ایران رفته‌ام»، اما با این وصف حاضر نبوده‌اند برای رفتن به‌ایران پا به‌نمایندگی حکومت اسلامی «ایران» بگذارند، آنانی هم که‌اینکار را پس از سالها زندگی در غربت کرده‌اند، به‌بهای درد و رنج وجدان خود کرده‌اند. بنابراین «ایران»ی که‌سفارتخانه‌ها و کنسولگریهای «جمهوری اسلامی ایران» نمایندگی‌اش را در خارج از کشور می‌کنند، ایرانِ ایرانیانِ خارج از کشور هم نمی‌تواند باشد.

دو) ترمنولوژی ناسیونالیسم دولتی


به‌رغم جبهه‌‌گیری خمینی بر علیه‌«ملی‌گرایان» در سالهای نخست حکومت اسلامی، در سالهای اخیر کاربرد واژگان ناسیونالیستی در ایران تورمی سرسام‌آور داشته‌است. حتی کسانی چون احمدی‌نژاد دیگر واژگانی چون «امت» و «اسلام» و «اسلامی» را بکار نمی‌بردند، بلکه‌شاه‌بیت بیشتر سخنرانی‌‌هایش بر علیه‌غرب «ملت ایران» و مشتقات آن بود. وی خیزی هم با آقای رحیم‌مشایی برداشت تا‌«ایرانیت» را دوباره‌کشف کند که‌جدالهای درونی و بدنامی‌اش حتی در میان هواداران رژیم این فرصت را به‌وی نداد. مع‌الوصف ساختار سیاسی ـ فرهنگی ایران بر مبنای ناسیونالیسم قومی ـ مذهبی بنا شده‌و ترمنولوژی ناسیونالیستی مستولی ملموسی بر دیسکورس و گفتمان حکومت «اسلامی» دارد.

1) «ملت ایران»: یکی از بی‌ربط‌ترین اصطلاحات رایج در ایرانِ حکومت اسلامی مفهوم «ملت ایران» است، چه‌که‌مقصود از آن در واقع نه‌مجموعه‌ی شهروندان ایران فارغ از تعلق جنسی، قومی، زبانی، دینی، مدهبی و اعتقادی آنها با حقوق برابر، بلکه‌با نگاه به‌مبانی فکری این رژیم که‌در قانون اساسی و قوانین موضوعی و حقوق مدنی و کیفری و قضایی مصرح شده‌اند، صرفاً دولت «جمهوری اسلامی ایران» است و البته همچنین‌آن طیف از جامعه‌که‌بنیانهای وحشتناک تبعیض‌گرایانه‌ی سیاسی، دینی، مذهبی، جنسیتی و قومی و در یک کلام فاشیسم چندجانبه‌ی رژیم را زیرسوال نبرد. به‌هر حال در مفهوم «ملت ایران» ـ به‌اصطلاح خودشان ـ «اقوام» کُرد و بلوچ و ترکمن و عرب و آذری که‌جایی نمی‌گیرند، پیروان مذهب سنی که‌اصلاً مطرودند، زنان عملاً جزو آن نمی‌باشند، غیر از اینها هر ایرانی که‌«ولایت امر و امامت» را نپذیرد و خدایی نخواسته‌باور سیاسی مستقلی هم داشته‌باشد که‌اصلاً «محارب» و «فاسد روی زمین» محسوب می‌شود، چه‌برسد به‌اینکه‌جزو «ملت بزرگ ایران» باشد. این تعداد ایرانیان را از مجموعه‌ی «ملت ایران» کم کنیم، تنها رژیم می‌ماند و خاستگاه‌اجتماعی‌بسیار محدودش . به‌باور من پایگاه‌‌اجتماعی حکومت اسلامی که‌زیر عنوان مجعول «ملت ایران» مستتر شده‌است، زیر پنج درصد می‌باشد.

2) «زبان ملی»: مقصود از آن نه‌همه‌ی زبانهای ایرانی مردم ایران، بلکه‌تنها و تنها زبان پارسی می‌باشد. این اصطلاح در کنار مصطلحات تبعیض‌گرایانه‌و تحقیرآمیز دیگری چون «زبانهای محلی»، «زبان اقوام» مورد استفاده‌قرار می‌گیرد. در هیچ کشور دمکراتیک و مردمی که تاریخاً متکلمین‌زبانهای متفاوت دارد، تنها یک زبان، «ملی» (اصلی) و دیگر زبانها «محلی» و «قومی» (فرعی) نامیده‌نمی‌شوند.

3) «امنیت ملی»: مقصود از آن نه‌امنیت مردم و نظم عمومی، بلکه‌امنیت دولتی می‌باشد. اگر در کشوری دمکراتیک هم «امنیت ملی» مطرح شود، ایراد زیادی به‌آن وارد نمی‌گردد، چون اولاً دولت آن تبلور اراده‌ی مردم آن کشور است و دوماً منظور از آن مقابله‌با تهدید خارجی می‌باشد. اما در ایران، که‌در آن نه‌به‌لحاظ اتنیکی یک ملت واحد داریم و نه‌از حیث سیاسی (شهروندی)، صفت «ملی» تنها منسوب به‌دولت و عده‌ی بسیار قلیلی از مردم می‌گردد که‌هویت خود را با حکومت تعریف می‌کنند. برای نمونه‌نگاهی به‌اتهامات و جرایمی که‌به‌نویسندگان، روزنامه‌نگاران، فعالان حقوق بشر، وکلای مدافع زندانیان سیاسی، فیلمسازان و حتی افراد عادی نسبت داده‌و مصداق «اقدام علیه‌امنیت ملی» محسوب‌می‌شوند، گواه‌این است که‌«امنیت ملی» همان امنیت حکومتگران است و نه‌امنیت جامعه‌. «شورای عالی امنیت ملی» هم که‌آقای حسن روحانی صدارتش را بر عهده‌داشته‌، رسالتش همچنین مقابله‌با دگراندیشان داخلی بوده‌است، چرا که‌تهدید اصلی که‌متوجه‌این حکومت بوده‌است، همواره‌از سوی مردم ایران بوده‌است و نه از طرف‌یک دولت خارجی.

4) «برخورد امنیتی»: مقصود از آن برخورد پلیسی و سرکوبگرانه‌است. کسانی که‌در ایران اعمال رژیم را مورد انتقاد قرار می‌دهند، برای درامان‌ماندن‌از پیگیرد پلیس سیاسی رژیم سرکوب دگراندیشان و مناطقی چون کردستان را «نگاه‌امنیتی» یا «برخورد امنیتی» می‌نامند. اینجا به‌قول زبان‌شناسان با «هدایت زبانی» و «چرخش قلم» یک رویکرد بسیار منفی نامی مثبت می‌گیرد، چه‌که‌«امنیت» به‌خودی‌خود منفی و قابل تقبیح نیست، اما سرکوب در هر حالتی منفی و منفور است. این رژیم که‌سرتاپایش مملو از سازمانهای امنیتی افقی و عمودی و موازی است، بطور واقع همواره‌ترس امنیتی داشته‌و در این راستا هر چیزی حتی پوشش جوانان و زنان را با «نگاه‌امنیتی» مورد تفتیش شکاکانه‌قرار می‌دهد. برای غلبه‌کردن بر این ترس به‌سبب اینکه اتکا و‌اعتمادی به‌مردم ندارد، با کوچکترین حرکت فردی و جمعی مردم سراسیمه‌شده‌و واکنش مفرط از خود نشان می‌دهد. تجربه‌ثابت کرده‌، هر جا «برخورد امنیتی» و در واقع سرکوب و خشونت دولتی، بیشتر باشد، امنیت حاکمان کمتر است. به‌هر حال «برخورد امنیتی» ترجمان استعاره‌ای، اما نامناسب «سرکوب دولتی» می‌باشد.

سه‌) مفاهیم حقوقی و دولتی حکومت اسلامی

یکی از راههای شناخت رژیم اسلامی واکاوی در قوانین مدنی و کیفری آن است. با نگاهی به‌این قوانین و ترمنولوژی مندرج در آنها ماهیت بشدت استهزاآور، عقب‌مانده‌، تمامیتگرایانه‌و صدالبته‌ضددمکراتیک این رژیم محرز می‌شود. به‌ویژه‌«قانون مجازات اسلامی» آن توحش بی‌حدومرز حکومت اسلامی را برایمان نمایان می‌سازد. این امر به‌ویژه‌در تعیین حدود مسؤولیت جزایی (برای دختران 9 سال و پسران 15 سال)، در «حد»، «زنا»، «لواط» و «مساحقه‌»، در «محارب» و «مفسد‌الفی‌الارض‌« خواندن افراد، در «قصاص»، در تعریف و تعیین مصادیق جرم به‌چشم می‌خورد. در قاموس «جمهوری اسلامی» کسی که‌دگراندیش باشد و حکومت اسلامی را نپذیرد، کسی که‌باور غیرحکومتی خود را تبلیغ کند، «محارب‌» و «فاسد روی زمین» شناخته‌می‌شود، حبس و شکنجه‌ می‌شود، تازیانه‌می‌خورد و علاوه‌بر همه‌ی اینها در حالت «عدم ترک موضع خود» اعدام هم می‌شود. از همه‌جالب‌تر اینکه‌خود رژیم نیز «تبلیغ علیه‌نظام» را بطور علنی «جرم» معرفی می‌کند و به‌ظاهر هم که‌شده‌، آنرا حق طبیعی هر شهروند ایرانی نمی‌داند. این قانون عین بربریت و بی‌حرمتی آشکار به‌فرهنگ و تمدن و انسانیت است. بعد از سقوط فاشیسم آلمان توسط دولتهای خارجی واژگانی که‌در سیاست و حقوق تولیدات حکومت نازیها تلقی می‌شدند، از قاموسها و فرهنگهای سیاسی حذف گردیدند. یقین دارم که‌با به‌زیرکشیده‌شدن این رژیم نه‌تنها مبانی فکری آن، که‌حتی در زبان محاوره‌و فرهنگ سیاسی فارسی اصطلاحاتی که‌معرف این رژیم بوده‌اند نیز پاکسازی خواهند شد از جمله‌: «بسم‌تعالی»، «ولایت فقیه»، «رهبر»، «امام»، «امت»، «مردم در صحنه‌» ...، «محارب»، «منافق»، «ضدانقلاب»، «گروهک»، ...، «جنگ»، «جبهه‌‌«، «شهید»، «شهیدپرور»، «مستضعف»، «استکبار»، «مستکبر»، «مرگ بر ... »، «قدس»، «سپاه‌«، «بسیج‌«، «پاسدار»، «انقلاب»، «اسلامی»، «اصولگرا»، ....

ادامە ...