کوردستان میدیا: کاکه عبدالله نادری سبزه شخصیت نامدار و وارستهی دیار گوران و از بزرگمردان طایفهی قلخانی رخت ازاین جهان بربست.
بە گزارش رسیدە بە وبسایت کوردستان میدیا، کدخدا کاکه عبداللـه فرزند کدخدا سیف الله سبزه متولد دوم اردیبهشتماه ١٣٠٢ که در حوزەی دوشیمان قلخانی چشم به جهان گشوده از دودمان علی قلخان بنیانگذار طایفەی قلخانیبود، یکشنبه ٥ فروردین ١٣٩٥ در شهر کرمانشاه درمنزل شخصی خود در سن ۹۳ سالگی به دیار فانی پیوست.
قابل ذکر است دودمان و خانوادەی این بزرگوار به علت وصلت خانوادگی از حیث وسعت و گستردگی در تمام طوایف و تیرەهای جاف، کلهر، سنجابی، گوران ، ... نام و نشانی از خود داشته و دارند.
برهمین معیار ها بود که کاکه عبداللـه توانسته بود با قبول مسئولیت ایلی،طایفهای وخانوادگی تالحظات آخرعمرش یکی ازحافظان و نگهبانان مردم دیار دالاهو باشد. از زمان روی کار آمدن رژیم آخوندی درایران ساکنان کورد یارسانی در دالاهو همچون باقی کوردهای همخونهشان ازگزند تبعیض و کشتار رژیم اسلامی درامان نبوده و به شیوههای گوناگون از آآسیب دیدەاند.
در این راستا رژیم برای وسعت بخشیدن به خواستههای خود در مناطق سوقالجیشی دالاهو از همان اوایل دهەی شصت، چند تن از مهرههای حلقه به گوش خود را بنامهای حاجی باقری و حاجی طهماسبی به مناطق مختلف دالاهو فرستاد و این اشخاص چون اربابشان خلخالی در اعمال کردن هر گونه فجایع و کشتار علیه مردم این منطقه از هیچ جنایتی دریغ نکردند.
در همین راستا بود که حاجی طهماسبی و مزدوران محلی به شیوهای غیرانسانی و به بهانههای واهی یکی از اقوام نامدار کاکه عبدالله به نام درویش برا گوره را در صحن زیارتگاە بابا یادگار اعدام کردند که این امر نارضایتی گستردەایی را از سوی مردمان منطقه و بویژه ساکنان دالاهو برانگیخت.
رژیم اسلامی هر روز بر دامنەی ظلم و ستم و کشتار مردمان این منطقه میافزود تا اینکه روزی یک نفر از تیرهی روستم به نام اللـه نظر که پسر دختر عموی کاکه عبدالـله نیز است به قصد کشتن حاجی طهماسبی در چند محور به کمین مینشیند که در نتیجه با کشتن چند نفر از آنها حاجی جان سالم به در میبرد و در این تعقیب و گریز پراکنده و ناهماهنگ کدخدا کاکه عبدالله در بیستم اردیبهشتماه ١٣٦٣ خورشیدی، از نقطەای دورتر به کمین افتاده و زخمی میشود که در ادامه توسط فامیلهایش مخیفانه به تهران برده میشود و در بیمارستان خصوصی تحت عمل قرار میگیردد و بعد از چند ماه مخفیانه دوباره به منطقهی دالاهو برمیگردد و از سوی رژیم به عنوان ضدانقلاب در منطقه تحت تعقیب قرار میگیرد.
در آن سالها سیاه چادر کاکه عبدالله همچون کوه دالاهو به مکانی امن برای اکثریت کسانی بود که به ناحق چون خودش تحت تعقیب رژیم اسلامی قرار داشتند بدل میشود، اگر چه ایشان نه سواد سیاسی داشتند و نه گرایش سیاسی! اما این سنگر هیچگاه خالی از اتراق و آمد و شد احزاب سیاسی کورد ( دمکرات و کومله ) نبوده و اشخاص رده بالای کنونی حزب دموکرات کردستان ایران که در آن زمان به مناطق دالاهو رفت و آمد داشتند از ایشان خاطرات با ارزشی را به همراه دارند!
در سال ۱۳۶۴ در حوالی بارس بانبید در منطقهی دوشمیان همراه یارانش به کمین نیروهای سپاه و بسیجی افتاده که متاسفانه یکی از آنان از ناحیه دست و پا زخمی شده و به دست نیروهای رژیم میافتد.
زندگی کاکه عبداللـه بخاطر تحت تعقیب بودن بسیار به سختی پیش میرفت و سایه این سختی روز به روز عرصه را بر خانوادهاش تنگتر کرده بود و در هر فصل و ماهی به خاطر امنیت جانی مجبور به کوچ شده و در کوه و دامنههای دالاهو سیاه چادرش را برپا میکرد و نشانی این خانهی متحرک همیشه در دست افراد عام و خاصی در منطقه بود که از سوی رژیم تحت پیگرد بودند، ولی کهولت سن و شریک کردن خانوادهاش در این مشکلات ...باعث شد که به دنبال واسطهای بگردد که بتواند او را از این وضعیت نجات بخشد. در ادامه، شخصی را به نام پرویز که مسئول پایگاه بسیج سپاه پاسداران در روستای زاوله بود مییابد، پرویز در دیدار با نفر واسطه با قسم و قرآن! به او اطمینان میدهد که او را تبرئه خواهد کرد اما به این شرط که کدخدا به تنهای پیشش بیاید و بدون اسلحه حرفهایشان را با هم بزنند.
کدخدا کاکه عبداللـه، درتاریخ ١ مرداد ١٣٦٥ به دیدار پرویز بسیجی در حوالی روستای ییلاقی موالی نجف رفته و اسب و اسلحهش را به زنی از وابستگانش سپرده و براه میافتداما ۳۰۰ متری دور نشده بود که ناگهان پرویز که در کمتر از صد متری او کمین کرده بود برای تبرئه کردنش! یک خشاب کلاش به سوی او خالی کرده که در این میان تعداد زیادی از تیرها به بدن او اصابت میکندبا بلند شدن صدای تفنگ، زنی که اسب را در دست داشته باخبر شده و فیالفور خود را به کاکه عبدالـله رسانده و سوار اسبش کرده و او را از مهلکه خارج میکند و بطور موقتی ازسوی افرادی آشنا و از خودگذشته با آوردن دارو و لوازم اولیه درمانی،مانع از خونریزی میشون، اما جراحات به گونهای است که لازم به عمل جراحی دارد، به همین خاطر از طریق راههای پر خطر او را از ایران خارج کرده و به کوردستان و بعد به بغداد میبرند و تحت عمل قرار میگیرد و بعد از چند ماهی حالش بهبود مییابد و مجددا کوره راههای کوردستان خود را به دالاهو میرساند.
اما مدتی طول نمیکشد که پسر بزرگش گرفتار زندان اطلاعات میشود و خود هم مجبور میشود با واسطه گری خود را تحویل رژیم دهد به میان خانواده و اقوامش برگردد و در نهایت جبر زمان محکومش کرد که زندگی شهری را انتخاب کند اگر چه به هیچ شکل موافق آن زندگی محصور و یکجا نشینی نبود، اما چه میبایست کرد؟ و به گفته خودش؛ در طول اقامتش در شهر کرمانشاه فرزند و چند تن از برادرزاده ها و پسرعموهایش توسط نیروهای رژیم اسلامی ترور شدەاند و از پروسهی شهرنشینی برای او غیر از احساس قریبی و غمخواری و حسرت از دست دادن بچه و وابستگان ایلش چیز خاصی برایش به بار نیاورده بود، تا اینکه در بعد ظهر یکشنبه ٥ اردیبهشت ١٣٩٥ در شهر کرمانشاه درمنزل شخصی خود در سن ۹۳ سالگی به دیار فانی پیوست.
حزب دمکرات کردستان ایران مراتب عالی تسلیت خود را بە مردم منطقە دالاهو و خانوادەی این بزرگمرد تسلیم کردە و خود را در غم از دست دادن این شخصیت ملی و میهنی کرد سهیم میداند.
بە گزارش رسیدە بە وبسایت کوردستان میدیا، کدخدا کاکه عبداللـه فرزند کدخدا سیف الله سبزه متولد دوم اردیبهشتماه ١٣٠٢ که در حوزەی دوشیمان قلخانی چشم به جهان گشوده از دودمان علی قلخان بنیانگذار طایفەی قلخانیبود، یکشنبه ٥ فروردین ١٣٩٥ در شهر کرمانشاه درمنزل شخصی خود در سن ۹۳ سالگی به دیار فانی پیوست.
قابل ذکر است دودمان و خانوادەی این بزرگوار به علت وصلت خانوادگی از حیث وسعت و گستردگی در تمام طوایف و تیرەهای جاف، کلهر، سنجابی، گوران ، ... نام و نشانی از خود داشته و دارند.
برهمین معیار ها بود که کاکه عبداللـه توانسته بود با قبول مسئولیت ایلی،طایفهای وخانوادگی تالحظات آخرعمرش یکی ازحافظان و نگهبانان مردم دیار دالاهو باشد. از زمان روی کار آمدن رژیم آخوندی درایران ساکنان کورد یارسانی در دالاهو همچون باقی کوردهای همخونهشان ازگزند تبعیض و کشتار رژیم اسلامی درامان نبوده و به شیوههای گوناگون از آآسیب دیدەاند.
در این راستا رژیم برای وسعت بخشیدن به خواستههای خود در مناطق سوقالجیشی دالاهو از همان اوایل دهەی شصت، چند تن از مهرههای حلقه به گوش خود را بنامهای حاجی باقری و حاجی طهماسبی به مناطق مختلف دالاهو فرستاد و این اشخاص چون اربابشان خلخالی در اعمال کردن هر گونه فجایع و کشتار علیه مردم این منطقه از هیچ جنایتی دریغ نکردند.
در همین راستا بود که حاجی طهماسبی و مزدوران محلی به شیوهای غیرانسانی و به بهانههای واهی یکی از اقوام نامدار کاکه عبدالله به نام درویش برا گوره را در صحن زیارتگاە بابا یادگار اعدام کردند که این امر نارضایتی گستردەایی را از سوی مردمان منطقه و بویژه ساکنان دالاهو برانگیخت.
رژیم اسلامی هر روز بر دامنەی ظلم و ستم و کشتار مردمان این منطقه میافزود تا اینکه روزی یک نفر از تیرهی روستم به نام اللـه نظر که پسر دختر عموی کاکه عبدالـله نیز است به قصد کشتن حاجی طهماسبی در چند محور به کمین مینشیند که در نتیجه با کشتن چند نفر از آنها حاجی جان سالم به در میبرد و در این تعقیب و گریز پراکنده و ناهماهنگ کدخدا کاکه عبدالله در بیستم اردیبهشتماه ١٣٦٣ خورشیدی، از نقطەای دورتر به کمین افتاده و زخمی میشود که در ادامه توسط فامیلهایش مخیفانه به تهران برده میشود و در بیمارستان خصوصی تحت عمل قرار میگیردد و بعد از چند ماه مخفیانه دوباره به منطقهی دالاهو برمیگردد و از سوی رژیم به عنوان ضدانقلاب در منطقه تحت تعقیب قرار میگیرد.
در آن سالها سیاه چادر کاکه عبدالله همچون کوه دالاهو به مکانی امن برای اکثریت کسانی بود که به ناحق چون خودش تحت تعقیب رژیم اسلامی قرار داشتند بدل میشود، اگر چه ایشان نه سواد سیاسی داشتند و نه گرایش سیاسی! اما این سنگر هیچگاه خالی از اتراق و آمد و شد احزاب سیاسی کورد ( دمکرات و کومله ) نبوده و اشخاص رده بالای کنونی حزب دموکرات کردستان ایران که در آن زمان به مناطق دالاهو رفت و آمد داشتند از ایشان خاطرات با ارزشی را به همراه دارند!
در سال ۱۳۶۴ در حوالی بارس بانبید در منطقهی دوشمیان همراه یارانش به کمین نیروهای سپاه و بسیجی افتاده که متاسفانه یکی از آنان از ناحیه دست و پا زخمی شده و به دست نیروهای رژیم میافتد.
زندگی کاکه عبداللـه بخاطر تحت تعقیب بودن بسیار به سختی پیش میرفت و سایه این سختی روز به روز عرصه را بر خانوادهاش تنگتر کرده بود و در هر فصل و ماهی به خاطر امنیت جانی مجبور به کوچ شده و در کوه و دامنههای دالاهو سیاه چادرش را برپا میکرد و نشانی این خانهی متحرک همیشه در دست افراد عام و خاصی در منطقه بود که از سوی رژیم تحت پیگرد بودند، ولی کهولت سن و شریک کردن خانوادهاش در این مشکلات ...باعث شد که به دنبال واسطهای بگردد که بتواند او را از این وضعیت نجات بخشد. در ادامه، شخصی را به نام پرویز که مسئول پایگاه بسیج سپاه پاسداران در روستای زاوله بود مییابد، پرویز در دیدار با نفر واسطه با قسم و قرآن! به او اطمینان میدهد که او را تبرئه خواهد کرد اما به این شرط که کدخدا به تنهای پیشش بیاید و بدون اسلحه حرفهایشان را با هم بزنند.
کدخدا کاکه عبداللـه، درتاریخ ١ مرداد ١٣٦٥ به دیدار پرویز بسیجی در حوالی روستای ییلاقی موالی نجف رفته و اسب و اسلحهش را به زنی از وابستگانش سپرده و براه میافتداما ۳۰۰ متری دور نشده بود که ناگهان پرویز که در کمتر از صد متری او کمین کرده بود برای تبرئه کردنش! یک خشاب کلاش به سوی او خالی کرده که در این میان تعداد زیادی از تیرها به بدن او اصابت میکندبا بلند شدن صدای تفنگ، زنی که اسب را در دست داشته باخبر شده و فیالفور خود را به کاکه عبدالـله رسانده و سوار اسبش کرده و او را از مهلکه خارج میکند و بطور موقتی ازسوی افرادی آشنا و از خودگذشته با آوردن دارو و لوازم اولیه درمانی،مانع از خونریزی میشون، اما جراحات به گونهای است که لازم به عمل جراحی دارد، به همین خاطر از طریق راههای پر خطر او را از ایران خارج کرده و به کوردستان و بعد به بغداد میبرند و تحت عمل قرار میگیرد و بعد از چند ماهی حالش بهبود مییابد و مجددا کوره راههای کوردستان خود را به دالاهو میرساند.
اما مدتی طول نمیکشد که پسر بزرگش گرفتار زندان اطلاعات میشود و خود هم مجبور میشود با واسطه گری خود را تحویل رژیم دهد به میان خانواده و اقوامش برگردد و در نهایت جبر زمان محکومش کرد که زندگی شهری را انتخاب کند اگر چه به هیچ شکل موافق آن زندگی محصور و یکجا نشینی نبود، اما چه میبایست کرد؟ و به گفته خودش؛ در طول اقامتش در شهر کرمانشاه فرزند و چند تن از برادرزاده ها و پسرعموهایش توسط نیروهای رژیم اسلامی ترور شدەاند و از پروسهی شهرنشینی برای او غیر از احساس قریبی و غمخواری و حسرت از دست دادن بچه و وابستگان ایلش چیز خاصی برایش به بار نیاورده بود، تا اینکه در بعد ظهر یکشنبه ٥ اردیبهشت ١٣٩٥ در شهر کرمانشاه درمنزل شخصی خود در سن ۹۳ سالگی به دیار فانی پیوست.
حزب دمکرات کردستان ایران مراتب عالی تسلیت خود را بە مردم منطقە دالاهو و خانوادەی این بزرگمرد تسلیم کردە و خود را در غم از دست دادن این شخصیت ملی و میهنی کرد سهیم میداند.