کریم پرویزی
روز ١٤ خردادماه ١٣٦٨ خورشیدی از بلندگوهای مساجد، مدارس، حسینیهها و اماکن عمومی ایران، خبر مرگ خمینی اعلام گردید. انتشار این خبر علیرغم حزن و ماتمی که در بیان رسمی رژیم بود و در میان حامیان و چماق به دستان رژیم مایهی اندوه و حسرت گردید، در میان مردم ایران به ویژه ملیتهای تحت ستم موجی از شادمانی به راه انداخت.
زمانی که ناگهان اعلام شد که مردم ایران از دست چنین هیولایی راحت شدهاند، میلیونها تن از آنان نفس راحتی از دست وی کشیدند و قلبهای دردمند میلیونها تن تسکین یافت. مرگ خمینی گرچه از سوی رژیم با تبلیغاتی گسترده توأم گردید و در تلویزیونها نشان دادند که صدها هزار تن در محل به خاک سپردن وی حضور یافته و به سوگواری پرداختهاند، لیکن میلیونها تن از مردم نیز پای گیرندههای تلویزیونی خود نشسته و منتظر بودند که با چشمان خود ببینند چگونه یک جلاد دفن میشود و ویرانی و مصیبت و فلاکتی که ارمغان وی برای خلقهای ایران بود، رخت بر میبندد.
در میان مردم و ملتهای جهان به وفور به چنین افرادی بر میخوریم که مردم روزانه، ماهانه و سالانه دست به دعا برمیدارند تا از شر وجود آنان راحت شوند.
خمینی همان هیولای شوم و درندهای بود که جان هزاران تن از فرزندان این مرز و بوم و ملیتهای ایران را گرفت و جان صدها هزار تن دیگر را فدای بیماریهای روانی خویش نمود زمانی که میگفت جنگ موهبتی الهی است.
صدها هزار کشته و میلیونها آواره و دربهدر و میلیونها بیخانمان، تخریب سیستم و زیرساختهای حیاتی کشور و اهانت به سراپای کرامت و هویت ملیتهای ایران، گوشهی کوچکی از آثار و عواقب و میراث خمینی بود که باعث میشد همان مردمی که در آغاز مسخ شده بودند و به دنبال تصویر وی در ماه میگشتند، در اواخر دههی شصت خورشیدی، سیمای کریه یک درندهی خونآشام را در پس نقاب خمینی ببینند.
گرچه مردم تصور میکردند که پس از مرگ جلاد، نفس راحتی خواهند کشید و آسوده خواهند شد، لیکن بر روی همان کرسی و از همان ایل و تبار، هیولای دیگری جلوس نمود و همان راه خونآشام ویرانگر پیشین را در پیش گرفت و اینک پس از گذشت ٢٧ سال از این میراثبری، نه تنها ایران، بلکه سراسر منطقهی خاورمیانه از دست اشتیاق جنونآمیز جلادان جماران به کشتار و ویرانی به ستوه آمدهاند.
مرگ یک جلاد، منجر به تحقق زندگی توأم با آسودگی نشد، لذا بایستی طومار تاج و تختی را در هم پیچید که چنین جلادانی میپروراند.
روز ١٤ خردادماه ١٣٦٨ خورشیدی از بلندگوهای مساجد، مدارس، حسینیهها و اماکن عمومی ایران، خبر مرگ خمینی اعلام گردید. انتشار این خبر علیرغم حزن و ماتمی که در بیان رسمی رژیم بود و در میان حامیان و چماق به دستان رژیم مایهی اندوه و حسرت گردید، در میان مردم ایران به ویژه ملیتهای تحت ستم موجی از شادمانی به راه انداخت.
زمانی که ناگهان اعلام شد که مردم ایران از دست چنین هیولایی راحت شدهاند، میلیونها تن از آنان نفس راحتی از دست وی کشیدند و قلبهای دردمند میلیونها تن تسکین یافت. مرگ خمینی گرچه از سوی رژیم با تبلیغاتی گسترده توأم گردید و در تلویزیونها نشان دادند که صدها هزار تن در محل به خاک سپردن وی حضور یافته و به سوگواری پرداختهاند، لیکن میلیونها تن از مردم نیز پای گیرندههای تلویزیونی خود نشسته و منتظر بودند که با چشمان خود ببینند چگونه یک جلاد دفن میشود و ویرانی و مصیبت و فلاکتی که ارمغان وی برای خلقهای ایران بود، رخت بر میبندد.
در میان مردم و ملتهای جهان به وفور به چنین افرادی بر میخوریم که مردم روزانه، ماهانه و سالانه دست به دعا برمیدارند تا از شر وجود آنان راحت شوند.
خمینی همان هیولای شوم و درندهای بود که جان هزاران تن از فرزندان این مرز و بوم و ملیتهای ایران را گرفت و جان صدها هزار تن دیگر را فدای بیماریهای روانی خویش نمود زمانی که میگفت جنگ موهبتی الهی است.
صدها هزار کشته و میلیونها آواره و دربهدر و میلیونها بیخانمان، تخریب سیستم و زیرساختهای حیاتی کشور و اهانت به سراپای کرامت و هویت ملیتهای ایران، گوشهی کوچکی از آثار و عواقب و میراث خمینی بود که باعث میشد همان مردمی که در آغاز مسخ شده بودند و به دنبال تصویر وی در ماه میگشتند، در اواخر دههی شصت خورشیدی، سیمای کریه یک درندهی خونآشام را در پس نقاب خمینی ببینند.
گرچه مردم تصور میکردند که پس از مرگ جلاد، نفس راحتی خواهند کشید و آسوده خواهند شد، لیکن بر روی همان کرسی و از همان ایل و تبار، هیولای دیگری جلوس نمود و همان راه خونآشام ویرانگر پیشین را در پیش گرفت و اینک پس از گذشت ٢٧ سال از این میراثبری، نه تنها ایران، بلکه سراسر منطقهی خاورمیانه از دست اشتیاق جنونآمیز جلادان جماران به کشتار و ویرانی به ستوه آمدهاند.
مرگ یک جلاد، منجر به تحقق زندگی توأم با آسودگی نشد، لذا بایستی طومار تاج و تختی را در هم پیچید که چنین جلادانی میپروراند.