ناصر ایرانپور
به دنبال سلسله حملات عدهای که مدعیاند با امضای توافقنامه بین دو حزب کردستانی وطن آنها به یکباره به مخاطره افتاده است (!)، در چند روز اخیر در تعدادی از سایتهای اینترنتی طوماری نیز از عدهای که فعالان مدنی کرد داخل کشور نامیده شدند، تحت عناوین متفاوت درج شده است که مضمون آن همراهی با همان یورش گستردهای است که چندی است از سوی عدهای چپ شرمنده و تواب و راست شووینیست بر علیه جنبش کردستان به راه افتاده است. حقیقت امر این است که من با وجود اینکه چند صباحی است رویدادهای کردستان را دنبال میکنم و از دور دستی بر آتش دارم، غیر از یک نفر کسی از آنها را نشناختم. جای آن یک نفر هم با سابقهای که از او در دست است، در کنار مخاصمان مردم کردستان خالی مانده بود. خود متن نیز دستخط وی است.
نوشتن و امضا کردن چنین بیانیهای را مصیبتبار میدانم، مصیبت برای آنانی که تنها آن زمان یادشان میآید که کُرد هستند که صدایی از حقخواهی و آزادیخواهی این ملت مظلوم بلند شود، چه که در طول ٣٣ سال حکومت ننگین جمهوری اسلامی در ایران هزاران بار جنایت بر علیه این مردم صورت گرفته، این حضرات فعال مدنی، فعال فرهنگی، دکاندار و کتابدار و پژوهشگر و غیره و غیره اما یا وجود خارجی نداشتهاند و یا اگر داشتهاند، در عرصهی عمل و نظر همصف و همآوا با رژیم بر علیه ملتی جبهه گرفتهاند که به ناحق و آن هم تنها در چنین شرایطی خود را منتسب به آن میدانند.
دنیای عجیبی است: این حضرات خود را کرد مینامند، اما جرم میدانند کرد خود را ملت بداند؛ جرم میدانند، خدایی نخواسته (!)، حقوق اولیهی خود را بطلبد، اگر نخواهد متهم به تجزیهطلبی شود، اصلا جنایت علیه بشریت است اگر زمانی طالب استقلال شود! اینان خود را کرد معرفی میکنند، اما زبان دیگری را ملی میدانند، مثلا کرد هستند و اما احزاب کرد را باند و طایفه مینامند، گویا کرد هستند اما لام تا کام اشارهای حتی برای خالی نبودن عریضه و ظاهرسازی هم که شده به جنایات این رژیم بر علیه ملت کرد در ایران، عراق و ترکیه و حتی سوریه ننمودهاند!
اینان نیز چون دانشمندان مکتب شووینیسم درس سیاست و جامعهشناسی به مخالفان خود میدهند و میگویند که یک قوم با زبان مشخص و گویشها و مذاهب درونیاش نمیتواند ملت باشد!! اما نمیگویند در کجای این گیتی پهناور یک ملت چندین زبان، آن هم چنین متفاوت، دارد، آن هم تحت شرایطی که تنها یکی از آنها اجازهی عرض اندام داشته باشد و ملی خوانده شود و بقیه قومی و عملا و قانونا ممنوع باشند!! حقوقدان، پژوهشگر و کارشناس هستند، اما آن قدر معرفت و دانش ندارند که بدانند برای نمونه در کشوری چون سویس تمام زبانهای ملیتهای آن کشور، از آلمانی ٦٣ درصدیاش گرفته تا ایتالیایی ٧ درصدیاش، در قانون اساسی آن کشور ملی و رسمی، تکرار میشود ملی و رسمی خوانده میشوند و حتی حقوق زبانی و فرهنگی جمعیت بسیار قلیل رتورومانی زبانهای آن کشور از کل حقوق زبانی و فرهنگی جمعیت عظیم آذربایجانیها، کردها، بلوچها، عربها و ترکمنها در ایران بیشتر است!
این حضرات مطلع به خدمات کردها به ایران با ولع اشاره کردهاند، اما خیانتهای بیشمار دولتهای حاکم بر ایران به کردستان و کردها را در هر چهار پارچهی کردستان از قلم انداختهاند!! نمیگویند که اگر کسانی چون ابراهیم یونسی بانهای و محمد قاضی مهابادی و علی اشرف درویشان کرمانشاهی و ... به فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی خدمت کردهاند، پاسخ رژیم و نخبگان ناسیونالیست حاکم و محکوم تحمیل و تصدیق ممنوعیت زبان کردی بوده است. تفاوت معامله در اینجاست: توجه شود در کشوری که از جمله نظام آموزشی، رسانهای، اداری، قضایی و ... آن بر اساس و محوریت زبان فارسی تنظیم شده و در پرورش و اعتلای این زبان صدها فرهیختهی کرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوچ مشارکت داشتهاند، پاسخ این خدمت ممنوعیت نوشتاری زبانهای آنها بوده است! البته عناد سیستماتیک با زبانهای نامبرده از سر ناآگاهی نبوده است. شاید آنها واقفند که اگر مردمان کرد و آذری و بلوچ و ترکمن و عرب از آموزش زبان مادری خود برخوردار باشند، اگر برخورداری از مکنت در زبانهای خود محنت برای آنها بباور نیاورد، اگر تبحر در زبان فارسی امتیازی برای آنها در پی نداشته باشد، چه ضرورتی دارد که دنبال زبان فارسی بروند. شووینیسم حاکم و محکوم میداند که زبان پیوند ناگسستنی با هویت دارد، با کرامت دارد، با رشد فکری و فرهنگی دارد. کجای دنیا زبان را ممنوع کردهاند، اما فرهنگ و موسیقی و شعر و ادبیات و هنر و ... اعتلا داشته است. آری، این استعمار دلایل عینی خود را دارد.
سه شخصیت ادبی کرد نامبرده که به سبب ممنوعیت آموزش زبان کردی چون همهی ما فارسینویس شدهاند، با همهی این اوصاف بر عکس کسانی چون کریم سنجابی مورد اشاره به خودانکاری و خودسانسوری دست نزدهاند. آنها چون امضاکنندگان نوشتهی مورد نظر به مدح شووینیسم جعلا ناسیونالیسم ایرانی نامیده شده نپرداختهاند. آنها چون سنجابی مداح و مقلد خمینی نشدند. اتفاقا این فرهیختگان بودند که نشان دادند میتوان کرد بود، به کرد بودن خود (چون ناظری) فخر هم ورزید، با این اوصاف ایرانی هم بود. آنها از ایرانی بودن کردها بیحقوقی آنها را استنتاج نکردند و چه بسا به نحوههای مختلف از جمله از دروازهی زبان شیرین و شیوای فارسی در خدمت رشد و اعتلای آن نیز قرار گرفتند.
احقاق حقوق مردم کردستان ـ حتی اگر این زمانی به دلخواه یا به ناگزیر به استقلال کردستان هم منجر شود ـ تعارضی با منافع و مصالح دمکراتیک مردم ایران ندارد. به هر حال فرهنگ کردستان بخش و یکی از ارکان اصلی فرهنگ غنی ایران بوده است. این فرهنگ و تمدن اکنون نیز صرفا در چهارچوب ایران کنونی محصور نمانده و در این واقعیت با دو دولتیشدن ایران نیز تغییری ایجاد نخواهد شد. چندین کشور انگلیسی زبان داریم، ...، چندین کشور عربی زبان داریم، چند کشور فارسی زبان داریم. هیچکدام از آنها امروز برایمان تهدید و فاجعه نیستند، اما اگر کرد، این خلق ایرانی، به سبب ظلم تاریخی که بر وی شده، زبانم لال مستقل شد، این دیگر از نظر برخی مدعی پایبندی به حقوق بشر و دمکراسی، آنهم کرد (!!!) فاجعه است!!
به هر حال، اذعان به واقعیت کرد بودن ایرانیها عذر بدتر از گناه است. چون این پرسش قد علم میکند که سهم کرد با این همه خدمت و فداکاری در توسعه، در حقوق و در نظام سیاسی ایران چه بوده است؟ باب طبع جماعت ناسیونالیست و شووینیست وطنی باشد یا نباشد، کردستان از سویی خودمدیریتی میطلبد و از سویی دیگر مشارکت در حکومت مرکزی. این اگر تعارضی با فرهنگ و مکتب آنها داشته باشد، با هیچ معیار دمکراتیک قابل رد و نکوهش نیست، آن هم در کشوری که لیل و نهار جار زده میشود که گویا کردها از بنیانگذاران تمدن آن بودهاند!
این حضرات احزاب کردستان را وابسته به بیگانه، تجزیهطلب، ... نامیدهاند، اما یادشان رفته است (!) که چه تلاشها که از سوی این احزاب برای حل مسالمتآمیز مسألهی کردستان با همین دولت پلید اسلامی ایران صورت نگرفت و اما پاسخ متولیان سیاست در ایران جز ترور نبود. فراموش کردهاند که نه یک بار و دوبار سران رژیم در مصاحبهها و خاطرات خود اذعان کردهاند که هیچگاه قصد مسامحه و مصالحه با کردستان را نداشتهاند. آنگاه خود کردستان را مقصر و موجد فاشیسم و استعمار اعمال شده بر وی معرفی میکنند! گستاخی هم حدی دارد!
اما گیریم احزاب کردستانی باعث و بانی خشونت حکومت اسلامی بودهاند، باعث و بانی بمباران شهرهای کردستان، قتل عامهای وسیع مردم کردستان، عقبنگه داشتهشدگی کردستان، محرومیتهای گوناگون حقوقی، اقتصادی، فرهنگی، ... مردم کردستان، باعث و بانی کشتار چندین هزار نفرهی روشنفکران و مبارزان ایران در زندانهای حکومت اسلامی، سلب حقوق و آزادیهای مردم ایران توسط این حکومت، ممنوعیت احزاب و تشکلهای غیردولتی، ممنوعیت مطبوعات آزاد و سلطهی دیکتاتوری و استبداد مذهبی بر این کشور بودهاند، مسؤل کشتار مردم در خیابانهای تهران بودهاند، اصلا این احزاب مسؤلند، اگر این حکومت ایران را به پرتگاه جنگ میبرد، این احزاب مسؤلند اگر این حکومت خود را با سلاح مرگبار اتمی مجهز میسازد (تا شاید فردا آن را چون صدام بر سر مردم کردستان بریزد)، آری، فرض کنیم مسؤل همهی این نکبتها و بسی فراتر از آن هم کرد و کردستان و احزاب خشونتگرای آن بودهاند، اما آنها که این قدر برخوردار از مدنیت و فرهنگ و دانش هستند و پیداست مشکلی هم از حیث ایدئولوژیک و سیاسی با حکومت خمینی و خامنهای نداشتهاند، چه تاجی بر سر حقخواهی این مردم زدهاند؟ مگر آنها خود را فعال مدنی و فعال فرهنگی و غیره نمیدانند؟ خیزش مدنی پیشکششان. چگونه است نتوانستهاند یک تشکل چند تفرهی سیاسی و یا لااقل مدنی برای خود دست و پا کنند و از دمکراسی و حقوق بشری که به تزویر و برای آراستن ویترین خالی خود نام بردهاند، دفاع کنند؟ اگر آنقدر پرشمار هستند، بفرمایند سهم آنها در دستیابی به آزادیهای اولیهی مردم چه بوده است، بفرمایند که حلقهی طناب دار را از گردن کدام انسان درآوردهاند. ایران به نسبت درصد جمعیتی مقام اول را در جهان از حیث اعدام دارد. آن وقت این حضرات دلیلی برای طغیان و طومار و اعلامیه نمیبینند. باری، باید پرسید که این فعالان مدنی داخلکشوری کدام دستاورد را داشتهاند و اگر با وصف وفور ادعاییشان حکومت اسلامی روزبهروز در سلب حقوق و آزادیهای مردم ایران لجام گسیختهتر و گستاختر میشود و نزدیکترین افراد به خود و نرمترین منتقد را نیز روانهی زندان میکند و احتمالا تنی چند از این امضاکنندگان هم ـ البته نه به جهت دفاع ناموجودشان از دمکراسی و دگراندیشان ـ اینجا و آنجا تازیانههای آن را بر تن خود احساس نمودهاند، باعث و بانی آن که بوده است؟ در طول تاریخ سراسر جنایت این رژیم یکبار دیده نشد که آنها چنین طومارهایی بنویسند و از حکومت جنایتپیشهی اسلامی ایران حقطلبی کنند، اما توافقنامهی دو حزب کردستانی که از نظر آنها تازه در خارج از کشور هم هستند و چنین و چنان، خواب را بر آنها حرام کرده است. گویی ایران اسلامی در این روزها مشکلی ندارد، دغدغهی این حضرات بشود! لذا آیا گمانبرانگیز نیست که محور شرارت و عقبماندگی و آزادیکشی مردم ایران را رها کردهاند و همآوا با شماری شووینیست و فاشیست در حکومت و اپوزیسیون به مصاف قربانیان رژیم آمدهاند و نقش سیاهی لشکر آنها را ایفا میکنند؟ آن وقت انتظار دارند مردم آنها را عامل رژیم محسوب نکنند؟!
این حضرات به یکباره طرفدار دمکراسی و حقوق بشر شدهاند، اما با منطق جمهوری واقعا اسلامیشان، با ادبیات آن، با استدلالهای آن و از همه مهمتر با فرهنگ آن به مصاف دمکراسیخواهی و حقطلبی مردم کردستان آمدهاند. فراموش کردهاند که دمکراسی قبل از هر چیز یعنی آزادی بیان، یعنی آزادی احزاب، یعنی آزادی مطبوعات، یعنی تقسیم و تفکیک قدرت، یعنی تفویض حق خودمدیریتی سیاسی، اداری، فرهنگی و اقتصادی به پایینترین ارگانهای نظام سیاسی، یعنی مشارکت دادن جمعی مناطق در سرنوشت کشوری که گویا ناسلامتی به آنها نیز تعلق دارد! فراموش کردهاند (!) که دشمن اصلی و شماره یک دمکراسی و حکومت مردمی ایران ولایت فقیه است و شرط نخست استقرار دمکراسی و نظام مبتنی بر حقوق بشر در ایران به زبالهی تاریخ انداختن این رژیم ـ با خوب و بد آن ـ است. فراموش کردهاند (!) که حتی یک بند از منشور حقوق بشر ـ بهویژه در ارتباط با مردم کردستان ـ در ایران اسلامی و ملی آنها اجرا نمیشود. آیا حقوق بشر یعنی غیررسمی کردن زبان نیمی از جمعیت کشور؟! حقوق بشر یعنی غیررسمی کردن مذهب میلیونها انسان (آن هم در یک حکومت مذهبی)؟! حقوق بشر یعنی عدم رسمیت زبان مادری میلیونها انسان؟! حقوق بشر یعنی محروم کردن زنان، یعنی بیش از نیمی از جمعیت کشور از حقوق خود؟! مبارزه در ایران برای دمکراسی و حقوق بشر از جمله از کانال مبارزه برای حقوق تضییقشدهی زنان میگذرد. اما دریغا از چنین طومارهایی برای این حقخواهی!
و اما توصیهی من به این حضرات این است که کردستان را به حال خود رها کنند. آخر حیف است از آنها توقع داشت از مردمی که گویا زبانش را صحبت میکنند، دفاع کنند. اینان لازم نیست از زندانیان کردستان دفاع کنند؛ لازم نیست بخاطر قتل عام مردم قارنا و قلاتان و ایندرقاش و مهاباد و بانه و سقز و سنندج، ... هنگام یورش ارتش اسلام به آن اقامهی دعوا کنند. این کار برایشان هزینه خواهد داشت. اما آنها لااقل در مورد سلب حقوق بشر و آزادیهای سخنوران زبان ملیشان، فارسی، جسارت دفاع داشته باشند؛ در مورد تجاوزات فراوانی که در زندانهای حکومتشان به دختران و پسران و حتی مردان سالمند میشود، حقستانی کنند. اما نه، از ترس غضب حکومت عدل علی دامن قربانیان رژیم را گرفتهاند. این همه چیز است جز جوانمردی!
آری، آنها در زیر بیرق و نیزهی حکومت ایرانستیز و کردستیز گستاخانه از مبارزان کرد ابراز انزجار میکنند، اما آنقدر شهامت ندارند که در چهارچوب قواعد بازی خود رژیم سیاستهای ایران بر باد ده رژیم اسلامی ایران را ملامت کنند؛ جرأت این را ندارند یکبار هم از تضییق و تضییع حقوق بنیادی فعالان مدنی که دستگیر و زندانی و شکنجه و اعدام میشوند، ابراز انزجار کنند، اما در ستیز با حقخواهی مردم کردستان شیر میدان میشوند! آخر دیواری کوتاهتر از دیوار جنبش کردستان نیست، آن هم این روزها. باید هم تحت چنین شرایطی با کنسرتی که بر علیه این مردم براه افتاده است، همراهی کنند، آن هم زیر سایهی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایرانشان. ارزانیشان باد.
این عجیب نیست. خودزنی و کردستیزی این افراد زیر لوا و عبای ایرانخواهیشان شباهت زیادی با ایرانستیزی و بشریتستیزی و جهانستیزی حکومت اسلامی زیر لوا و عبای اسلامخواهیاش دارد. اگر حکومت اسلامی با شووینیسم دینی و مذهبیاش خدمت به ایران میکند، اینان نیز با شووینیسم قومیشان خدمت به کردستان میکنند. اما نه حکومت اسلامی، ایرانی به مفهوم دمکراتیک و مردمی آن است و نه اینان کرد به همین مفهوم هستند. هم حکومت اسلامی منفور مردم ایران است و هم اینان منفور مردم کردستان. همداستانی ایدئولوژیک و سیاسی آنها با حکومت ولایت فقیه و مرتجعین اپوزیسیون تبعات ویژهی خود را دارد.
از سوی این افراد در چهارچوب قاموس حکومت کردکش اسلامی ایران احزاب کردستان وابسته به بیگانه معرفی میشوند، غافل از اینکه برای مردم کردستان بیگانهتر از حکومت اسلامی ایران وجود ندارد. باری، این احزاب کردستان نیستند که وابسته به بیگانه هستند، بلکه این حضرات هستند که از خود بیگانه شدهاند و در خدمت دولت و مکتب بیگانه قرار گرفتهاند و از آن نمد آگاهانه کلاهی برای خود دوختهاند.
تصریح میگردد: احزاب کردستان، ایرانی بودهاند و سعادت خود را در ایران جستجو کردهاند و سیاستهای آنها نیز ایرانی بوده است ـ صدالبته به درستی با محوریت مسائل مربوط به کردستان. ایرانیبودن این احزاب بسیار بیشتر از ارقامی بوده است که بیانیههای متعدد بر علیه آنها امضا میکنند. تفاوت این احزاب با نیروهای معارض آنها تنها در این است که از نظر آنها فرق است بین جمهوری اسلامی و ایران. جمهوری اسلامی و مردم ایران از نظر احزاب کردستان مصالح مشترک ندارند. متحدشدن علیه این حکومت متحدشدن علیه تمامیت ارضی ایران نیست و نمیتواند باشد، اتحاد و همگراییای است برای رهائی مردم ایران. تفاوت احزاب کردستان با معارضان همچنین در این است که آنها مغلوب ناسیونالیسم و شووینیسمی که در آسیمیلاسیون مردم از جمله کردستان معنا و مفهوم پیدا کرده است، در تبعیض بر آن معنا پیدا کرده است، تحت نام مجعول ملت ایران نمیشوند. و البته تفاوت در این است که احزاب کردستانی چون احزاب مستقل و قائمبهذات و نه چون یدک ناسیونالیسم ایرانی عرض اندام میکنند و آنها این را تهدیدی برای خود میدانند، چه که عادت نمودهاند که کردستان همیشه نقش حاشیهای ایفا کند، در حالت تدافعی و پاسدار مرزوبوم آنها باشد، بدون برخورداری از حقوق برابر. آن زمان دیگر گذشت. همین آنها را به واهمه انداخته است.
به هر حال، طبق برداشت من تاجایی که به فعالان کردستان مربوط میشود، از نظر آنها این حضرات کپی که چه عرض کنم، اصلیهای حکومتی و اپوزیسیونی همداستان آنها را نیز ایرانی محسوب نمیشوند. ناسیونالیسم ایرانی و کردستیزی این حضرات از سنخ ناسیونالیسم آلمانی و یهودیستیزی حاکمان آلمان در دههی پیش از پایان جنگ جهانی دوم و در بهترین حالت از گونهی دوران استعمار است. مردم ایران و کردستان دوستان و دشمنان مشترک دارند. به یقین طرفداران حکومت اسلامی و مروجان فرهنگ و ایدئولوژی آن در داخل و خارج جزو دوستان این مردم محسوب نمیشوند.
در خاتمه باری دیگر تأکید میگردد که مبارزان کردستان مشروعیت خود را نه از مکتب و نیروها و دولتهای فاشیستی همراستا و همداستان این حضرات، که تنها و تنها از مردم کردستان میگیرند. کردهای کردستیز امضاكنندهی بیانیهی فوقالذکر جایی در میان مردم کردستان ندارند. مشاهده میکنیم که آنها با تمام زوری که زدهاند و با وجود اینکه امضای بیانیهیشان نه تنها هزینهای برای آنها در پی ندارد، بلکه میتواند موجبات ترفیع درجه و اعتبار آنها در پیشگاه حاکمان را نیز فراهم سازد، توانستهاند در کردستان (مناطق کردنشین آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام) تنها صد امضای بقال و بزار و دانشجو و فعال و حقوقدان و کارشناس و فعال فرهنگی و غیره را جمعآوری کنند. این البته ورشکستگی و غیرمردمیبودن آنها را نشان میدهد. کافی است اشارهای به انبوه مبارزان کرد ـ که از قضا بیشترشان در سازمانهای سیاسی کردستان عضویت ندارند ـ بشود تا ناچیزبودن این تعداد عیان گردد. تنها جانباختگان در راه سعادت مردم کردستان چندین و چندین برابر این عده هستند.
به یقین مردم کردستان مبارزان خود را تنها نخواهند گذاشت. این مردم نه یک بار و ده بار و صد بار یگانگی خود را با نخبگان و روشنفکران و مبارزان خود تحت سختترین و امنیتیترین شرایط به وضوح نشان دادهاند، چه به شکل حمایت از دفاع مسلحانهی آنها در مقابل یورش رژیم اسلام و چه در چهارچوب مبارزهی مدنی و فرهنگی. امضاکنندگان این بیانیهها و اطلاعیهها و اعلامیهها و طومارها بر علیه مردم کردستان خود به خوبی میدانند که دغدغهی آنها دغدغهی مردم کردستان نیست، میدانند که آمال این احزاب همان آرزوهای تاریخی این مردم است، میدانند که این احزاب از نفوذ و اعتبار مردمی برخوردارند. درغیراینصورت به این کارزار وسیع بر علیه آنها دست نمیزدند.
٧ اکتبر ٢٠١٢ میلادی
به دنبال سلسله حملات عدهای که مدعیاند با امضای توافقنامه بین دو حزب کردستانی وطن آنها به یکباره به مخاطره افتاده است (!)، در چند روز اخیر در تعدادی از سایتهای اینترنتی طوماری نیز از عدهای که فعالان مدنی کرد داخل کشور نامیده شدند، تحت عناوین متفاوت درج شده است که مضمون آن همراهی با همان یورش گستردهای است که چندی است از سوی عدهای چپ شرمنده و تواب و راست شووینیست بر علیه جنبش کردستان به راه افتاده است. حقیقت امر این است که من با وجود اینکه چند صباحی است رویدادهای کردستان را دنبال میکنم و از دور دستی بر آتش دارم، غیر از یک نفر کسی از آنها را نشناختم. جای آن یک نفر هم با سابقهای که از او در دست است، در کنار مخاصمان مردم کردستان خالی مانده بود. خود متن نیز دستخط وی است.
نوشتن و امضا کردن چنین بیانیهای را مصیبتبار میدانم، مصیبت برای آنانی که تنها آن زمان یادشان میآید که کُرد هستند که صدایی از حقخواهی و آزادیخواهی این ملت مظلوم بلند شود، چه که در طول ٣٣ سال حکومت ننگین جمهوری اسلامی در ایران هزاران بار جنایت بر علیه این مردم صورت گرفته، این حضرات فعال مدنی، فعال فرهنگی، دکاندار و کتابدار و پژوهشگر و غیره و غیره اما یا وجود خارجی نداشتهاند و یا اگر داشتهاند، در عرصهی عمل و نظر همصف و همآوا با رژیم بر علیه ملتی جبهه گرفتهاند که به ناحق و آن هم تنها در چنین شرایطی خود را منتسب به آن میدانند.
دنیای عجیبی است: این حضرات خود را کرد مینامند، اما جرم میدانند کرد خود را ملت بداند؛ جرم میدانند، خدایی نخواسته (!)، حقوق اولیهی خود را بطلبد، اگر نخواهد متهم به تجزیهطلبی شود، اصلا جنایت علیه بشریت است اگر زمانی طالب استقلال شود! اینان خود را کرد معرفی میکنند، اما زبان دیگری را ملی میدانند، مثلا کرد هستند و اما احزاب کرد را باند و طایفه مینامند، گویا کرد هستند اما لام تا کام اشارهای حتی برای خالی نبودن عریضه و ظاهرسازی هم که شده به جنایات این رژیم بر علیه ملت کرد در ایران، عراق و ترکیه و حتی سوریه ننمودهاند!
اینان نیز چون دانشمندان مکتب شووینیسم درس سیاست و جامعهشناسی به مخالفان خود میدهند و میگویند که یک قوم با زبان مشخص و گویشها و مذاهب درونیاش نمیتواند ملت باشد!! اما نمیگویند در کجای این گیتی پهناور یک ملت چندین زبان، آن هم چنین متفاوت، دارد، آن هم تحت شرایطی که تنها یکی از آنها اجازهی عرض اندام داشته باشد و ملی خوانده شود و بقیه قومی و عملا و قانونا ممنوع باشند!! حقوقدان، پژوهشگر و کارشناس هستند، اما آن قدر معرفت و دانش ندارند که بدانند برای نمونه در کشوری چون سویس تمام زبانهای ملیتهای آن کشور، از آلمانی ٦٣ درصدیاش گرفته تا ایتالیایی ٧ درصدیاش، در قانون اساسی آن کشور ملی و رسمی، تکرار میشود ملی و رسمی خوانده میشوند و حتی حقوق زبانی و فرهنگی جمعیت بسیار قلیل رتورومانی زبانهای آن کشور از کل حقوق زبانی و فرهنگی جمعیت عظیم آذربایجانیها، کردها، بلوچها، عربها و ترکمنها در ایران بیشتر است!
این حضرات مطلع به خدمات کردها به ایران با ولع اشاره کردهاند، اما خیانتهای بیشمار دولتهای حاکم بر ایران به کردستان و کردها را در هر چهار پارچهی کردستان از قلم انداختهاند!! نمیگویند که اگر کسانی چون ابراهیم یونسی بانهای و محمد قاضی مهابادی و علی اشرف درویشان کرمانشاهی و ... به فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی خدمت کردهاند، پاسخ رژیم و نخبگان ناسیونالیست حاکم و محکوم تحمیل و تصدیق ممنوعیت زبان کردی بوده است. تفاوت معامله در اینجاست: توجه شود در کشوری که از جمله نظام آموزشی، رسانهای، اداری، قضایی و ... آن بر اساس و محوریت زبان فارسی تنظیم شده و در پرورش و اعتلای این زبان صدها فرهیختهی کرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوچ مشارکت داشتهاند، پاسخ این خدمت ممنوعیت نوشتاری زبانهای آنها بوده است! البته عناد سیستماتیک با زبانهای نامبرده از سر ناآگاهی نبوده است. شاید آنها واقفند که اگر مردمان کرد و آذری و بلوچ و ترکمن و عرب از آموزش زبان مادری خود برخوردار باشند، اگر برخورداری از مکنت در زبانهای خود محنت برای آنها بباور نیاورد، اگر تبحر در زبان فارسی امتیازی برای آنها در پی نداشته باشد، چه ضرورتی دارد که دنبال زبان فارسی بروند. شووینیسم حاکم و محکوم میداند که زبان پیوند ناگسستنی با هویت دارد، با کرامت دارد، با رشد فکری و فرهنگی دارد. کجای دنیا زبان را ممنوع کردهاند، اما فرهنگ و موسیقی و شعر و ادبیات و هنر و ... اعتلا داشته است. آری، این استعمار دلایل عینی خود را دارد.
سه شخصیت ادبی کرد نامبرده که به سبب ممنوعیت آموزش زبان کردی چون همهی ما فارسینویس شدهاند، با همهی این اوصاف بر عکس کسانی چون کریم سنجابی مورد اشاره به خودانکاری و خودسانسوری دست نزدهاند. آنها چون امضاکنندگان نوشتهی مورد نظر به مدح شووینیسم جعلا ناسیونالیسم ایرانی نامیده شده نپرداختهاند. آنها چون سنجابی مداح و مقلد خمینی نشدند. اتفاقا این فرهیختگان بودند که نشان دادند میتوان کرد بود، به کرد بودن خود (چون ناظری) فخر هم ورزید، با این اوصاف ایرانی هم بود. آنها از ایرانی بودن کردها بیحقوقی آنها را استنتاج نکردند و چه بسا به نحوههای مختلف از جمله از دروازهی زبان شیرین و شیوای فارسی در خدمت رشد و اعتلای آن نیز قرار گرفتند.
احقاق حقوق مردم کردستان ـ حتی اگر این زمانی به دلخواه یا به ناگزیر به استقلال کردستان هم منجر شود ـ تعارضی با منافع و مصالح دمکراتیک مردم ایران ندارد. به هر حال فرهنگ کردستان بخش و یکی از ارکان اصلی فرهنگ غنی ایران بوده است. این فرهنگ و تمدن اکنون نیز صرفا در چهارچوب ایران کنونی محصور نمانده و در این واقعیت با دو دولتیشدن ایران نیز تغییری ایجاد نخواهد شد. چندین کشور انگلیسی زبان داریم، ...، چندین کشور عربی زبان داریم، چند کشور فارسی زبان داریم. هیچکدام از آنها امروز برایمان تهدید و فاجعه نیستند، اما اگر کرد، این خلق ایرانی، به سبب ظلم تاریخی که بر وی شده، زبانم لال مستقل شد، این دیگر از نظر برخی مدعی پایبندی به حقوق بشر و دمکراسی، آنهم کرد (!!!) فاجعه است!!
به هر حال، اذعان به واقعیت کرد بودن ایرانیها عذر بدتر از گناه است. چون این پرسش قد علم میکند که سهم کرد با این همه خدمت و فداکاری در توسعه، در حقوق و در نظام سیاسی ایران چه بوده است؟ باب طبع جماعت ناسیونالیست و شووینیست وطنی باشد یا نباشد، کردستان از سویی خودمدیریتی میطلبد و از سویی دیگر مشارکت در حکومت مرکزی. این اگر تعارضی با فرهنگ و مکتب آنها داشته باشد، با هیچ معیار دمکراتیک قابل رد و نکوهش نیست، آن هم در کشوری که لیل و نهار جار زده میشود که گویا کردها از بنیانگذاران تمدن آن بودهاند!
این حضرات احزاب کردستان را وابسته به بیگانه، تجزیهطلب، ... نامیدهاند، اما یادشان رفته است (!) که چه تلاشها که از سوی این احزاب برای حل مسالمتآمیز مسألهی کردستان با همین دولت پلید اسلامی ایران صورت نگرفت و اما پاسخ متولیان سیاست در ایران جز ترور نبود. فراموش کردهاند که نه یک بار و دوبار سران رژیم در مصاحبهها و خاطرات خود اذعان کردهاند که هیچگاه قصد مسامحه و مصالحه با کردستان را نداشتهاند. آنگاه خود کردستان را مقصر و موجد فاشیسم و استعمار اعمال شده بر وی معرفی میکنند! گستاخی هم حدی دارد!
اما گیریم احزاب کردستانی باعث و بانی خشونت حکومت اسلامی بودهاند، باعث و بانی بمباران شهرهای کردستان، قتل عامهای وسیع مردم کردستان، عقبنگه داشتهشدگی کردستان، محرومیتهای گوناگون حقوقی، اقتصادی، فرهنگی، ... مردم کردستان، باعث و بانی کشتار چندین هزار نفرهی روشنفکران و مبارزان ایران در زندانهای حکومت اسلامی، سلب حقوق و آزادیهای مردم ایران توسط این حکومت، ممنوعیت احزاب و تشکلهای غیردولتی، ممنوعیت مطبوعات آزاد و سلطهی دیکتاتوری و استبداد مذهبی بر این کشور بودهاند، مسؤل کشتار مردم در خیابانهای تهران بودهاند، اصلا این احزاب مسؤلند، اگر این حکومت ایران را به پرتگاه جنگ میبرد، این احزاب مسؤلند اگر این حکومت خود را با سلاح مرگبار اتمی مجهز میسازد (تا شاید فردا آن را چون صدام بر سر مردم کردستان بریزد)، آری، فرض کنیم مسؤل همهی این نکبتها و بسی فراتر از آن هم کرد و کردستان و احزاب خشونتگرای آن بودهاند، اما آنها که این قدر برخوردار از مدنیت و فرهنگ و دانش هستند و پیداست مشکلی هم از حیث ایدئولوژیک و سیاسی با حکومت خمینی و خامنهای نداشتهاند، چه تاجی بر سر حقخواهی این مردم زدهاند؟ مگر آنها خود را فعال مدنی و فعال فرهنگی و غیره نمیدانند؟ خیزش مدنی پیشکششان. چگونه است نتوانستهاند یک تشکل چند تفرهی سیاسی و یا لااقل مدنی برای خود دست و پا کنند و از دمکراسی و حقوق بشری که به تزویر و برای آراستن ویترین خالی خود نام بردهاند، دفاع کنند؟ اگر آنقدر پرشمار هستند، بفرمایند سهم آنها در دستیابی به آزادیهای اولیهی مردم چه بوده است، بفرمایند که حلقهی طناب دار را از گردن کدام انسان درآوردهاند. ایران به نسبت درصد جمعیتی مقام اول را در جهان از حیث اعدام دارد. آن وقت این حضرات دلیلی برای طغیان و طومار و اعلامیه نمیبینند. باری، باید پرسید که این فعالان مدنی داخلکشوری کدام دستاورد را داشتهاند و اگر با وصف وفور ادعاییشان حکومت اسلامی روزبهروز در سلب حقوق و آزادیهای مردم ایران لجام گسیختهتر و گستاختر میشود و نزدیکترین افراد به خود و نرمترین منتقد را نیز روانهی زندان میکند و احتمالا تنی چند از این امضاکنندگان هم ـ البته نه به جهت دفاع ناموجودشان از دمکراسی و دگراندیشان ـ اینجا و آنجا تازیانههای آن را بر تن خود احساس نمودهاند، باعث و بانی آن که بوده است؟ در طول تاریخ سراسر جنایت این رژیم یکبار دیده نشد که آنها چنین طومارهایی بنویسند و از حکومت جنایتپیشهی اسلامی ایران حقطلبی کنند، اما توافقنامهی دو حزب کردستانی که از نظر آنها تازه در خارج از کشور هم هستند و چنین و چنان، خواب را بر آنها حرام کرده است. گویی ایران اسلامی در این روزها مشکلی ندارد، دغدغهی این حضرات بشود! لذا آیا گمانبرانگیز نیست که محور شرارت و عقبماندگی و آزادیکشی مردم ایران را رها کردهاند و همآوا با شماری شووینیست و فاشیست در حکومت و اپوزیسیون به مصاف قربانیان رژیم آمدهاند و نقش سیاهی لشکر آنها را ایفا میکنند؟ آن وقت انتظار دارند مردم آنها را عامل رژیم محسوب نکنند؟!
این حضرات به یکباره طرفدار دمکراسی و حقوق بشر شدهاند، اما با منطق جمهوری واقعا اسلامیشان، با ادبیات آن، با استدلالهای آن و از همه مهمتر با فرهنگ آن به مصاف دمکراسیخواهی و حقطلبی مردم کردستان آمدهاند. فراموش کردهاند که دمکراسی قبل از هر چیز یعنی آزادی بیان، یعنی آزادی احزاب، یعنی آزادی مطبوعات، یعنی تقسیم و تفکیک قدرت، یعنی تفویض حق خودمدیریتی سیاسی، اداری، فرهنگی و اقتصادی به پایینترین ارگانهای نظام سیاسی، یعنی مشارکت دادن جمعی مناطق در سرنوشت کشوری که گویا ناسلامتی به آنها نیز تعلق دارد! فراموش کردهاند (!) که دشمن اصلی و شماره یک دمکراسی و حکومت مردمی ایران ولایت فقیه است و شرط نخست استقرار دمکراسی و نظام مبتنی بر حقوق بشر در ایران به زبالهی تاریخ انداختن این رژیم ـ با خوب و بد آن ـ است. فراموش کردهاند (!) که حتی یک بند از منشور حقوق بشر ـ بهویژه در ارتباط با مردم کردستان ـ در ایران اسلامی و ملی آنها اجرا نمیشود. آیا حقوق بشر یعنی غیررسمی کردن زبان نیمی از جمعیت کشور؟! حقوق بشر یعنی غیررسمی کردن مذهب میلیونها انسان (آن هم در یک حکومت مذهبی)؟! حقوق بشر یعنی عدم رسمیت زبان مادری میلیونها انسان؟! حقوق بشر یعنی محروم کردن زنان، یعنی بیش از نیمی از جمعیت کشور از حقوق خود؟! مبارزه در ایران برای دمکراسی و حقوق بشر از جمله از کانال مبارزه برای حقوق تضییقشدهی زنان میگذرد. اما دریغا از چنین طومارهایی برای این حقخواهی!
و اما توصیهی من به این حضرات این است که کردستان را به حال خود رها کنند. آخر حیف است از آنها توقع داشت از مردمی که گویا زبانش را صحبت میکنند، دفاع کنند. اینان لازم نیست از زندانیان کردستان دفاع کنند؛ لازم نیست بخاطر قتل عام مردم قارنا و قلاتان و ایندرقاش و مهاباد و بانه و سقز و سنندج، ... هنگام یورش ارتش اسلام به آن اقامهی دعوا کنند. این کار برایشان هزینه خواهد داشت. اما آنها لااقل در مورد سلب حقوق بشر و آزادیهای سخنوران زبان ملیشان، فارسی، جسارت دفاع داشته باشند؛ در مورد تجاوزات فراوانی که در زندانهای حکومتشان به دختران و پسران و حتی مردان سالمند میشود، حقستانی کنند. اما نه، از ترس غضب حکومت عدل علی دامن قربانیان رژیم را گرفتهاند. این همه چیز است جز جوانمردی!
آری، آنها در زیر بیرق و نیزهی حکومت ایرانستیز و کردستیز گستاخانه از مبارزان کرد ابراز انزجار میکنند، اما آنقدر شهامت ندارند که در چهارچوب قواعد بازی خود رژیم سیاستهای ایران بر باد ده رژیم اسلامی ایران را ملامت کنند؛ جرأت این را ندارند یکبار هم از تضییق و تضییع حقوق بنیادی فعالان مدنی که دستگیر و زندانی و شکنجه و اعدام میشوند، ابراز انزجار کنند، اما در ستیز با حقخواهی مردم کردستان شیر میدان میشوند! آخر دیواری کوتاهتر از دیوار جنبش کردستان نیست، آن هم این روزها. باید هم تحت چنین شرایطی با کنسرتی که بر علیه این مردم براه افتاده است، همراهی کنند، آن هم زیر سایهی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایرانشان. ارزانیشان باد.
این عجیب نیست. خودزنی و کردستیزی این افراد زیر لوا و عبای ایرانخواهیشان شباهت زیادی با ایرانستیزی و بشریتستیزی و جهانستیزی حکومت اسلامی زیر لوا و عبای اسلامخواهیاش دارد. اگر حکومت اسلامی با شووینیسم دینی و مذهبیاش خدمت به ایران میکند، اینان نیز با شووینیسم قومیشان خدمت به کردستان میکنند. اما نه حکومت اسلامی، ایرانی به مفهوم دمکراتیک و مردمی آن است و نه اینان کرد به همین مفهوم هستند. هم حکومت اسلامی منفور مردم ایران است و هم اینان منفور مردم کردستان. همداستانی ایدئولوژیک و سیاسی آنها با حکومت ولایت فقیه و مرتجعین اپوزیسیون تبعات ویژهی خود را دارد.
از سوی این افراد در چهارچوب قاموس حکومت کردکش اسلامی ایران احزاب کردستان وابسته به بیگانه معرفی میشوند، غافل از اینکه برای مردم کردستان بیگانهتر از حکومت اسلامی ایران وجود ندارد. باری، این احزاب کردستان نیستند که وابسته به بیگانه هستند، بلکه این حضرات هستند که از خود بیگانه شدهاند و در خدمت دولت و مکتب بیگانه قرار گرفتهاند و از آن نمد آگاهانه کلاهی برای خود دوختهاند.
تصریح میگردد: احزاب کردستان، ایرانی بودهاند و سعادت خود را در ایران جستجو کردهاند و سیاستهای آنها نیز ایرانی بوده است ـ صدالبته به درستی با محوریت مسائل مربوط به کردستان. ایرانیبودن این احزاب بسیار بیشتر از ارقامی بوده است که بیانیههای متعدد بر علیه آنها امضا میکنند. تفاوت این احزاب با نیروهای معارض آنها تنها در این است که از نظر آنها فرق است بین جمهوری اسلامی و ایران. جمهوری اسلامی و مردم ایران از نظر احزاب کردستان مصالح مشترک ندارند. متحدشدن علیه این حکومت متحدشدن علیه تمامیت ارضی ایران نیست و نمیتواند باشد، اتحاد و همگراییای است برای رهائی مردم ایران. تفاوت احزاب کردستان با معارضان همچنین در این است که آنها مغلوب ناسیونالیسم و شووینیسمی که در آسیمیلاسیون مردم از جمله کردستان معنا و مفهوم پیدا کرده است، در تبعیض بر آن معنا پیدا کرده است، تحت نام مجعول ملت ایران نمیشوند. و البته تفاوت در این است که احزاب کردستانی چون احزاب مستقل و قائمبهذات و نه چون یدک ناسیونالیسم ایرانی عرض اندام میکنند و آنها این را تهدیدی برای خود میدانند، چه که عادت نمودهاند که کردستان همیشه نقش حاشیهای ایفا کند، در حالت تدافعی و پاسدار مرزوبوم آنها باشد، بدون برخورداری از حقوق برابر. آن زمان دیگر گذشت. همین آنها را به واهمه انداخته است.
به هر حال، طبق برداشت من تاجایی که به فعالان کردستان مربوط میشود، از نظر آنها این حضرات کپی که چه عرض کنم، اصلیهای حکومتی و اپوزیسیونی همداستان آنها را نیز ایرانی محسوب نمیشوند. ناسیونالیسم ایرانی و کردستیزی این حضرات از سنخ ناسیونالیسم آلمانی و یهودیستیزی حاکمان آلمان در دههی پیش از پایان جنگ جهانی دوم و در بهترین حالت از گونهی دوران استعمار است. مردم ایران و کردستان دوستان و دشمنان مشترک دارند. به یقین طرفداران حکومت اسلامی و مروجان فرهنگ و ایدئولوژی آن در داخل و خارج جزو دوستان این مردم محسوب نمیشوند.
در خاتمه باری دیگر تأکید میگردد که مبارزان کردستان مشروعیت خود را نه از مکتب و نیروها و دولتهای فاشیستی همراستا و همداستان این حضرات، که تنها و تنها از مردم کردستان میگیرند. کردهای کردستیز امضاكنندهی بیانیهی فوقالذکر جایی در میان مردم کردستان ندارند. مشاهده میکنیم که آنها با تمام زوری که زدهاند و با وجود اینکه امضای بیانیهیشان نه تنها هزینهای برای آنها در پی ندارد، بلکه میتواند موجبات ترفیع درجه و اعتبار آنها در پیشگاه حاکمان را نیز فراهم سازد، توانستهاند در کردستان (مناطق کردنشین آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام) تنها صد امضای بقال و بزار و دانشجو و فعال و حقوقدان و کارشناس و فعال فرهنگی و غیره را جمعآوری کنند. این البته ورشکستگی و غیرمردمیبودن آنها را نشان میدهد. کافی است اشارهای به انبوه مبارزان کرد ـ که از قضا بیشترشان در سازمانهای سیاسی کردستان عضویت ندارند ـ بشود تا ناچیزبودن این تعداد عیان گردد. تنها جانباختگان در راه سعادت مردم کردستان چندین و چندین برابر این عده هستند.
به یقین مردم کردستان مبارزان خود را تنها نخواهند گذاشت. این مردم نه یک بار و ده بار و صد بار یگانگی خود را با نخبگان و روشنفکران و مبارزان خود تحت سختترین و امنیتیترین شرایط به وضوح نشان دادهاند، چه به شکل حمایت از دفاع مسلحانهی آنها در مقابل یورش رژیم اسلام و چه در چهارچوب مبارزهی مدنی و فرهنگی. امضاکنندگان این بیانیهها و اطلاعیهها و اعلامیهها و طومارها بر علیه مردم کردستان خود به خوبی میدانند که دغدغهی آنها دغدغهی مردم کردستان نیست، میدانند که آمال این احزاب همان آرزوهای تاریخی این مردم است، میدانند که این احزاب از نفوذ و اعتبار مردمی برخوردارند. درغیراینصورت به این کارزار وسیع بر علیه آنها دست نمیزدند.
٧ اکتبر ٢٠١٢ میلادی