کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

داستان ارباب و همراهی رعیت‌های کدخدامنش با وی

12:44 - 20 مهر 1391

قادر الیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

با ویراستاری آقای ناصر ایران‌پور

در سال‌های خیلی دور در یکی از آبادی‌های دور‌افتاده‌ی کُردستان اربابی بود بە اسم رمضان. این زمین‌دار متملک ستم بیش از حدی در حق مردم روستا روا می‌داشت. ظلم و ستم وی حتی چوپان آبادی را که‌ احشام وی را به‌ چراگاه‌ می‌برد، مستثنی نکردە بود. اسم چوپان حەمە (متخلص محمد) بود کە بە حمە شوان (محمد چوپان) شُهرت داشت.
اهالی آبادی چند باری برای نجات یافتن از ظلم ارباب شکایت خویش را پیش مأموران و مسئولان وقت دولت بردە، ولی هر بار دست از پا درازتر، بدون اینکە کاری از پیش ببرند، بە دە بازگشتە بودند. چون روز بعد خبر شکایت آنها از طرف مأمورین بە گوش ارباب رسید، با پشتیبانی مأموران حکومت بر جور و ستم خود علیە مردم آبادی افزود.
از این رو بود کە اهالی آبادی دستور ارباب را بدون چون و چرا و فوت وقت اجرا می‌کردند و هر کدام خود را کدخدای وی می‌دانست. آن‌ها از دید خودشان چارەای هم جز تقبل و تحمل این ستم نداشتند؛ چون می‌گفتند بە خاک و آب و گل و سنگ آبادی وابستە هستند و جایی نمی‌توانند بروند. ولی حمە شوان چنین نبود. او تنها کسی بود کە از یک خانوادە بازماندە بود. حمە شوان چنین نمی‌اندیشید.
وی نوزادی بیش نبود کە پدرش بە دسیسەی ارباب رمضان سر بە نیست شدە بود. در سن ٦ سالگی نیز مادرش را از دست داده‌ بود. مادر در واقع از ضعف گرسنگی و هتاکی‌های مزدوران ارباب دق مرگ شده‌ بود. تکە‌ زمینی کە داشتند، ضمیمەی زمین‌های دیگر زمین‌دار ده‌ شده‌ بود و اثری از مالکیت خانوادەی وی باقی نمانده‌ بود. وی بە یتیمی بزرگ شد. دوران بچگی را بە سختی گذراند. اگر بخواهیم از زندگی رقت انگیز او در دوران بچگی و نوجوانی‌اش بنویسیم، بە قولی مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. لذا بە این مختصر بسندە می‌کنیم. او در سن نوجوانی بە چراندن احشام ارباب مشغول شد و وقتی بە سن ١٦ سالگی رسید، شغل چوپانی پیشە کرد. در هر دو دورە تنها چیزی کە عایدش می‌شد، نان بخور و نمیری بود کە از طرف اهالی آبادی در ازای چراندن گلە بە او دادە می‌شد.
وقتی چشم و گوش باز کرد، خواهان مزد بیشتری شد. کدخدایان خود نامیده‌ی ارباب، قول دادند کە از این بە بعد مقرری‌ای بە او بدهند.
چند ماهی گذشت ولی هیچ خبری از پرداختن مزد بە ایشان نشد. وقتی حمە شوان دید هیچ مزدی از طرف ارباب و ایادی‌اش بە او نمیرسد، یک روز تصمیم گرفت از چوپانی دست بکشد و از آبادی ارباب رمضان برود. وقتی مردم دە از چنین تصمیمی اطلاع یافتند، جلو آبادی جمع شدند و از او خواستند که‌ از تصمیم خود منصرف شود. می‌گفتند: بلاخره‌ همه‌ تحمل کرده‌ایم، تو هم تحمل کن. تا دنیا دنیا بوده‌، این وضع و حال ما بوده‌. اربابی گفتند و رعیتی. این نظم در آینده‌ نیز به‌ هم نخواهد خورد. در این لحظە کە حمەشوان ساکت بە دیواری تکیە دادە بود و هیچ حرفی نمی‌زد، سر و کلەی ارباب نیز پیدا شد و بە جمع مردم پیوست. مردم قضیە را برای ارباب با ولع تمام تعریف کردند. ارباب هم رو بە چوپان نمود و پرسید: چرا از این دە میروی؟ مگر کسی چیزی گفتە؟ یا ظلمی در حقت نمودە؟
این پرسش با تمجیدها و تعریف‌های زیاد از خدمات حمه‌شوان و صداقت و امانت‌داریش همراه‌ بود. ارباب وقتی هیچ جوابی از حمە شوان نشنید، سٶال را طوری دیگر مطرح کرد و در حالیکە طنابی در دست داشت، با تحکم رو بە حمەشوان و با اشارە بە اهالی دە گفت: پسرم، حرف بزن! اگر کسی مزدت ندادە یا زور بهت گفتە، بە من بگو تا همینجا با این طناب حلق آویزش نمایم!
سرانجام حمەشوان بە حرف آمد و رو بە ارباب رمضان کرد و گفت: ارباب، اگر بنا شود، این طناب بر گردن کسی انداختە شود کە حق مرا خوردە، قبل از هر کس باید بر گردن خودتان بیاندازید. آری، در درجه‌ی اول شما حق‌کشی کردید. بقیە مردم نیز از شما یاد گرفتند و حق مرا پایمال نمودند و چه‌ بسا گاهی اوقات خود را نماینده‌ و کدخدای شما نیز می‌دانستند و بدوبیرا هم می‌گفتند.
آری، اکنون بعد از سال‌ها مردم کُرد را بە حمەشوانی می پندارم کە حقش پایمال گشتە. ارباب دە کە نماد حاکمان گذشتە و حال می‌باشد، بە سرکوب و ضرب و شتم، همراە لگدمال نمودن ابتدایی‌ترین حقوق این ملت ادامە می‌دهد. متأسفانە جمعی نیز کە خود از دست همین حاکم ظالم کم نکشیدەاند، کورکورانە گرد وی (ارباب رمضان) جمع گشتەاند و در روز روشن به‌ نمایندگی از سوی وی چون کدخدای وی شهادت می‌دهند کە ارباب عادلی داشته‌ایم و حقی از کسی ضایع نشدە و می‌گویند حمەشوان (ملت کرد) نیز بی‌خود و بی‌جهت بنای رفتن را دارد!!
شهادت‌دهندگان دروغین خود می‌دانند کە ارباب بە همه‌ی آنها نیز ستم نمودە، ولی نە تنها از حق خویش دفاع نمی‌کنند، بلکە بە کدخدای وی نیز تبدیل می‌شوند و ستم روا رفته‌ بر خود و چوپان را بهتر از خود ارباب تطهیر و توجیه‌ نیز می‌کنند. در این وسط حمەشوانی کە بپاخاستە و خواهان استحقاق حقوق خویش است، از جانب ارباب و با همراهی و همصدایی اهالی کدخدامنش آبادی مورد سرزنش قرار می‌گیرد. با این هدف که‌ از حق خود بگذرد و بە حکم ارباب تمکین نماید.
حال من از شما خوانندە عزیز این سطور می‌پرسم: چرا مردم آبادی بە جای اینکە از حمەشوان و حقوق از کف رفتەی وی و خویش دفاع کنند، طرف ارباب رمضان را می‌گیرند؟ آیا حقی کە حمەشوان (فرزندان هوشیار ملت کُرد) خواهان بەدست آوردن آن برای خود و اهالی ده‌ است، حق نامشروعی است؟ مگر نە اینکە ارباب بە همە ظلم می‌کند؟ پس چرا این مردم وقتی حق چوپان بە میان می‌آید، از خود بی‌خود می‌شوند و بە جای اعتراض بە ارباب (حاکمان حال و گذشتە در ایران) بە حمەشوان ( احزاب کُرد) حملەور می‌شوند؟
بگذارید بە آخرین جملەای کە حمەشوان در لحظەای کە می‌خواست از دە برود، بر گردم. او گفت: من از این دە می‌روم. نیک می‌دانم، در دە بغل ‌دستیم نیز همین بساط و همین قانون حکم فرماست، ولی لااقل ارباب رمضان و اهالی این دە می‌دانند کە من بە این ظلم اعتراض نمودەام. آیا روزی خواهد رسید، آنها جسارت بیابند و از حق خویش دفاع کنند؟
سال‌ها گذشت و مردم آبادی بر علیە ارباب رمضان شوریدند و حاکمیت وی را سرنگون کردند. ولی چون راە چارەای ندانستند و کسی را نداشتند تا بە جای این شخص معدوم شدە بنشانند، و چون از قالب تفکر ارباب و رعیتی خارج نشده‌ بودند، کسی را برخود گماردند که‌ بعد از مدتی کوتاه‌ صدرحمت به‌ کفن‌دزد اول می‌فرستادند. ارباب نو نه‌ تنها قصی‌القلبتر از همنوع پیشین خود بود، بلکه‌ برعکس این در کوچک‌ترین امور خصوصی و فکری مردم ده‌ نیز دخالت می‌کرد. این ارباب دیگر خیر و شر آنها را نه‌ تنها در این دنیا، بلکه‌ در آن دنیا نیز تعیین می‌کرد. لذا مردم ده‌ باز بە سراغ حمەشوان کە در دە همسایە اقامت گزیده‌ بود، رفتند و تمام کاسە و کوزەها را بر سر او شکستند. این بار همراە ارباب تازه‌ کە اسم دیگری داشت و با ریش و تسبیح حضور یافتە بود، بە سر وقت حمەشوان رفتە و با تکرار برچسبهای گذشتە بر او شوریدند و ادعا کردند کە گویا هر چە آنها می‌کشند، از دست این حمەشوان لعنتی می‌کشند.
راستی اشکال کار کجاست؟ مگر حمەشوان از آبادی نرفت؟ مگر بساط ارباب رمضان برچیدە نشد؟ پس چرا اهالی آبادی باز مشکلات خود را بر گردن چوپان می‌گذارند؟ جواب واضح است. آن‌ها بە جای اینکە سرنوشت خود را خود در دست بگیرند، در پی این هستند که‌ کس دیگری بر سرنوشت آنها حکم براند. اگر هم این امر تحمل‌ناپذیر شد، نگون‌بختی خودساخته‌ را تقصیر وی بیاندازند.
عزیزان، هیچ شهروندی، هیچ فرد بە خودی خود آزاد نیست، چنانچه‌ جامعه‌اش، ملتش دربند باشد. شرط آزادی آحاد ملت، آزادی خود ملت است. اگر آن روستا از قید ستم جمعی آزاد شود، مبنایی برای ستم فردی باقی نمی‌ماند. آزادی آحاد کرد بستگی به‌ رهایی از انقیاد و استعمار جمعی دارد. و رهائی از انقیاد جمعی نیز وابسته‌ به‌ هوشیاری جمعی و همگانی، وابسته‌ به‌ همبستگی عمومی است. تا زمانی که‌ آحادی از آن ملت، از آن جامعه‌، از آن ده‌ پی به‌ استثمار خود نبرند و در مبارزه‌ برای رهایی از آن با نخبگان و ستمدیدگان هوشیار همراه‌ نشوند، خود نه‌ تنها تحت ستم باقی می‌مانند، بلکه‌ به‌ آلت دست ستمگران نیز تبدیل خواهند شد.
توضیح:

چوپان در ادبیات کلاسیک کُردی مظهر صداقت، نماد ستمدیدگی است، کسی است که‌ از مال مردم امانتداری می‌کند، باعث رشد و اعتلای آن می‌گردد، اما خود حقش غصب می‌گردد‌. ملت کرد نیز از مال دیگران (خاک و مرزوبوم حکومتی که‌ به‌ وی تعلق ندارد) پاسداری می‌کند، در حفظ و اعتلای فرهنگ و ادبیات و اقتصاد آن جان‌فشانی می‌کند، اما هرآینه‌ حقی طلب کرد، به‌ تازیانه‌ کشیده‌ می‌شود. تازه‌ حق‌ رفتن را نیز به‌ وی نمی‌دهند. در این اجحاف حکومتگران صدالبته‌ افرادی نیز آگاهانه‌ (به‌ سبب مصالح حقیرشان) یا ناآگاهانه‌ (آسیمیلاسیون، خودکم‌بینی) با حکومتگران همراه‌ می‌شوند و چه‌ بسا به‌ ابزار سرکوب و سیاهی‌لشکر آن نیز تبدیل شوند. این حال و وضع آنانی است که‌ در عناد با‌ مصالح مردم کُردستان و در رکاب و کام دولت ــ ملت اسلامی ایران گاها از خود حکومتگران پیشی می‌گیرند.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌