سیروس ملکوتی
در ادبیات گفتاری بسیاری از کنشگران سیاسی مفاهیم سیاسی در وارونگی و جعل در بازخوانی سوژه و پدیدههای مورد نظر بکار گرفته میشوند. مانند وارونه جلوهدادن مفهوم فدرالیزم به تجزیهطلبی و یا در سوی دیگر این چرخه ژاژگویی جایگزین نمودن کنفدرال به جای فدرال.
میتوان پیرو اندیشه سانترالیزم سیاسی بود و شهامت بازگوییش را داشت و با نظام اداری فدراتیو به مخالفت پرداخت، میتوان حتی تقسیم قدرت سیاسی و اداری را در گونهای دیگر از فدرالیزم میزبان شد و تقابلی خردورز را شیوه رفتار سیاسی خود نمود، اما شایسته نیست که فرهنگ سیاسی را در پیش داوری و افترا درافکند و با برچسبهای بیبنیاد که مصرف آن نیز تنها در ادبیات و فرهنگ فرودست وطنی ممکن میآید زبان اندیشه در طرح گفتگوها، تقابلات نمود. استقلالخواهی گروهی انسانی از یک خاک و نظام سیاسی به خودی خود نه جرم است و نه خیانت، و نه ضرورتا نشانه رهایی و برپایی اندیشه انسانی.
بنابراین استفاده ابزاری از این مفهوم به مثابه تبیین هویت سیاسی دگراندیش نمیتواند جایگاه انسانی و اخلاق سیاسی مشخصی را تعریف نماید و از سوی دیگر نمیتوان به نیروی گریز از سانترالیزم سیاسی عنوان استقلالخواهی را به مثابه شناسنامه و هویت سیاسی اطلاق نمود. این شیوه ترجمان پروندهسازیهای اژیتاتوری بیش نیست و خود عامل مهمی در خودی و غیر خودی خواندنهاست، و تداومش بیشک محصولی جز تجزیه ذهنی و فرهنگی و عاطفی نخواهد افرید. از این روست که طی همه این سالها بر این باور بودم که تجزیه گران حقیقی در سرزمینمان همانا آن دسته از اندیشههاییست که با انکار دادخواهیهای ملی هر گونه بیان سهامداری ملیتهای ایرانی را در قدرت سیاسی مشاع نفی نموده و خود را به مثابه مالک بر سرزمین محق میدانند پرونده اخلاق سیاسی در تبیین هستی و نیستی دیگران صادر نمایند.
رحیم رشیدی را از دیر باز میشناسم و افتخار همکاری با این جوان خوشاندیش را نیز داشته ام. او همواره در مصاف با هر گونه برنامه استقلالخواهی از یکسو و همچنین تمرکزخواهی اندیشه خود را در بیان حادثآوری یک همگرایی ملی در همایشی ملی بکار میگرفت. او در این مسیر بیشک آماج تهمت و دشنامهای بسیاری از سوی استقلالطلبان کُرد که نیروی از هم گسسته روشنفکری بیش نیستند قرار گرفته و همچنان بر سنگر اندیشه همگرایی ملی و راه حل خود در ایرانی دمکراتیک و سکولار با نظام اداری فدرالیزم اهتمام نموده است. ابراز چنین عنوانی به رحیم رشیدی از دو منظر قابل نکوهش و نقد است. نخست از منظر درک و دریافت سیاسی و دیگری از منظر اخلاق سیاسی.
آقای عباسزاده را چندان نمیشناسم. یک بار افتخار آشنایی با ایشان را داشتم و متوجه شدم که ایشان دادخواهی فدرالیزم را مترادف با تجزیهطلبی میانگارند. اما برهانی برایش در زبان خرد و تحلیل راستش را بخواهید نه از ایشان و نه از بزرگترین مبلغ این نظریه همچون زنده یاد داریوش همایون تاکنون دریافت ننمودم.
همه بنیاد استدلال، گویی بر یک فرهنگ هراسفکنانه و هشدارخواهانه که بیشتر به فالگیری سیاسی شباهت دارد خلاصه گردیده است. زبان استدلال تنها بر عدم اینهمانی فدرالیزم در جغرافیای سیاسی و سرشت تاریخی سرزمینمان ایران گواهی میدهد بیآنکه توضیح عقلانی مبتنی بر دادههای سیاسی را در خود دارا باشد. با این حال نامهنگاری آقای عباسزاده برای حذف هموطن کُردش از چرخه مدیا فرودستتر از بحث اختلاف سیاسی بر سر مفاهیم است. نموداریست از فرودستی اخلاق سیاسی که تنها یک توضیح عقلانی برایش کافی خواهد بود .
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد
در ادبیات گفتاری بسیاری از کنشگران سیاسی مفاهیم سیاسی در وارونگی و جعل در بازخوانی سوژه و پدیدههای مورد نظر بکار گرفته میشوند. مانند وارونه جلوهدادن مفهوم فدرالیزم به تجزیهطلبی و یا در سوی دیگر این چرخه ژاژگویی جایگزین نمودن کنفدرال به جای فدرال.
میتوان پیرو اندیشه سانترالیزم سیاسی بود و شهامت بازگوییش را داشت و با نظام اداری فدراتیو به مخالفت پرداخت، میتوان حتی تقسیم قدرت سیاسی و اداری را در گونهای دیگر از فدرالیزم میزبان شد و تقابلی خردورز را شیوه رفتار سیاسی خود نمود، اما شایسته نیست که فرهنگ سیاسی را در پیش داوری و افترا درافکند و با برچسبهای بیبنیاد که مصرف آن نیز تنها در ادبیات و فرهنگ فرودست وطنی ممکن میآید زبان اندیشه در طرح گفتگوها، تقابلات نمود. استقلالخواهی گروهی انسانی از یک خاک و نظام سیاسی به خودی خود نه جرم است و نه خیانت، و نه ضرورتا نشانه رهایی و برپایی اندیشه انسانی.
بنابراین استفاده ابزاری از این مفهوم به مثابه تبیین هویت سیاسی دگراندیش نمیتواند جایگاه انسانی و اخلاق سیاسی مشخصی را تعریف نماید و از سوی دیگر نمیتوان به نیروی گریز از سانترالیزم سیاسی عنوان استقلالخواهی را به مثابه شناسنامه و هویت سیاسی اطلاق نمود. این شیوه ترجمان پروندهسازیهای اژیتاتوری بیش نیست و خود عامل مهمی در خودی و غیر خودی خواندنهاست، و تداومش بیشک محصولی جز تجزیه ذهنی و فرهنگی و عاطفی نخواهد افرید. از این روست که طی همه این سالها بر این باور بودم که تجزیه گران حقیقی در سرزمینمان همانا آن دسته از اندیشههاییست که با انکار دادخواهیهای ملی هر گونه بیان سهامداری ملیتهای ایرانی را در قدرت سیاسی مشاع نفی نموده و خود را به مثابه مالک بر سرزمین محق میدانند پرونده اخلاق سیاسی در تبیین هستی و نیستی دیگران صادر نمایند.
رحیم رشیدی را از دیر باز میشناسم و افتخار همکاری با این جوان خوشاندیش را نیز داشته ام. او همواره در مصاف با هر گونه برنامه استقلالخواهی از یکسو و همچنین تمرکزخواهی اندیشه خود را در بیان حادثآوری یک همگرایی ملی در همایشی ملی بکار میگرفت. او در این مسیر بیشک آماج تهمت و دشنامهای بسیاری از سوی استقلالطلبان کُرد که نیروی از هم گسسته روشنفکری بیش نیستند قرار گرفته و همچنان بر سنگر اندیشه همگرایی ملی و راه حل خود در ایرانی دمکراتیک و سکولار با نظام اداری فدرالیزم اهتمام نموده است. ابراز چنین عنوانی به رحیم رشیدی از دو منظر قابل نکوهش و نقد است. نخست از منظر درک و دریافت سیاسی و دیگری از منظر اخلاق سیاسی.
آقای عباسزاده را چندان نمیشناسم. یک بار افتخار آشنایی با ایشان را داشتم و متوجه شدم که ایشان دادخواهی فدرالیزم را مترادف با تجزیهطلبی میانگارند. اما برهانی برایش در زبان خرد و تحلیل راستش را بخواهید نه از ایشان و نه از بزرگترین مبلغ این نظریه همچون زنده یاد داریوش همایون تاکنون دریافت ننمودم.
همه بنیاد استدلال، گویی بر یک فرهنگ هراسفکنانه و هشدارخواهانه که بیشتر به فالگیری سیاسی شباهت دارد خلاصه گردیده است. زبان استدلال تنها بر عدم اینهمانی فدرالیزم در جغرافیای سیاسی و سرشت تاریخی سرزمینمان ایران گواهی میدهد بیآنکه توضیح عقلانی مبتنی بر دادههای سیاسی را در خود دارا باشد. با این حال نامهنگاری آقای عباسزاده برای حذف هموطن کُردش از چرخه مدیا فرودستتر از بحث اختلاف سیاسی بر سر مفاهیم است. نموداریست از فرودستی اخلاق سیاسی که تنها یک توضیح عقلانی برایش کافی خواهد بود .
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد